جولان «13» كمیت سریع السیر «14» قلم مشكفشان «15» از جنگ شاهزاده صاحب قران با امرای تكلو و «16» تركمان و شكست آن جماعت نمك «17» حرامان (بتوفیق حضرت «18» ملك منان) «19»
خلاصه كلام و ما صدق این فقره «20» بلاغت انتظام آنكه بادی «21» فتنه و فساد و شر، محمد خان بدگهر كه باعث آن همه «22» غوغا شد، به مرافقت «23» امرای تكلو و تركمان و بقیه سایر اویماقات رو به صفات عازم جنگ شاهزاده ظفرلوا سلطان حمزه میرزا گشت و به قصد آن از دار السلطنه قزوین بیرون «24» نشسته بیملاحظه «25» و محابا به جانب سلطانیه در حركت آمد تا آنكه در حوالی «26» موضع صایین قلعه تلاقی فریقین اتفاق افتاد و هر دو گروه پرشكوه مستعد قتال و جدال گشته، دست تقدیر مالك الملك بیشبه «27» و نظیر- الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ «28»- در محاربه و شین بر روی طرفین بگشاد. لاجرم صباح روز جمعه نوزدهم «29» شهر جمادی الاول سنه مذكوره- كه جمشید «30»
______________________________
(1)- ن: «لشگر» ندارد
(2)- ن: 18 شهر
(3)- ب، ن: مذبور
(4)- ن: صاین
(5)- ن: مسافت شش فرسخ بیشتر نبود
(6)- م: نبود و
(7)- ب، م: گشتند
(8)- ن: بین الهلالین را ندارد
(9)- ن: استفال
(10)- م: شبی خون
(11)- ن: بیت. م: ندارد
(12)- ب نهند
(13)- ب: چون
(14)- ن: «سریع السیر» ندارد
(15)- ب: مشك افشان
(16)- ب: «و» ندارد
(17)- ن: بحرامان
(18)- ن: «حضرت» ندارد
(19)- ب: «بتوفیق حضرت ملك منان» ندارد. م: عنوان ناخوانا است
(20)- ن: فرقه
(21)- ب، م، ن: باو
(22)- م، ن: اینهمه
(23)- م، ن: بموافقت
(24)- ن: برون
(25)- ن: بملاحظه
(26)- ب، ن: حوالی صاین. م: حوالی صایین
(27)- م، ن:
«شبه و» ندارد
(28)- سوره 67 آیه 1
(29)- ن: جمه 19
(30)- ن: خورشید
ص: 820
بیضا علم یعنی خورشید «1» انجم حشم به عزم رزم جوشن زرنگار در پوشیده قدم در معركه سپهر دوار نهاد و سپاه ظلمت را منهزم ساخت- شاهزاده صاحبقران گیتیستان، پس از ادای نماز صبح و سودن جبین اخلاص به خاك نیاز و عرض مسئلت «2» به درگاه كارساز بندهنواز، زره توكل پوشیده، جرعهای از جام عنایت روحانیت شاه ولایت نوشیده «3»، پای مبارك در ركاب ظفر آیات «4» آورد و پرشیدند دلدل شعار «5» و سمند تیز رفتار «6»، نظم «7»:
به جستن چو برق و به رفتن چو بادهمانا كه از برق و از باد زاد سوار گشته، عساكر نصرت مآثر جابهجا «8» سوار شده، در ركاب فتح و نصرت آن شاهزاده آفتاب صولت مستعد و «9» آماده جنگ گشتند و همگی دل بر كرم و مدد الهی [612] بسته با خود این ترانه داشتند، بیت «10»:
بهبینیم تا این شتابان سپهردر این داوری بر كه گردد به مهر
(ز بازیچه چرخ گیتی فروز «11»كه پیروز گردد كه برگشته روز) «12» شاهزاده ظفرلوا خود به ترتیب «13» صفوف لشگر «14» پرداخته، میمنه عساكر نصرت ماثر را ز بد علیقلی «15» خان استاجلو داده، در «16» میسره اسمعیل قلیخان شاملو را قرار داد و پیر غیب خان استاجلو و قورخمس «17» سلطان شاملو را با بسیاری از بهادران جنگجو چرخچی كرده بیشتر فرستاد و خود با نفس میمنت سمات مرتضوی صفات- با آصفجاه اقبالپناه میرزا لطف الله و سایر تاجیكان و مقربان و مخصوصان و قورچیان و غلامان و یكجهتان- در قلب سپاه نصرتپناه لوای اقبال «18» برافراخت از نوا در حالات آنكه در آن روز عالمسوز «19»، به غیر از آصفجاه مذكور كسی دیگر برین «20» نبود كه فتح «21» از جانب «22» آن شاهزاده عالمیان خواهد بود «23». شاهزاده عالمآرا، لحظه به لحظه صفها را میآراست و از هاتف غیب «24» و عالم لا ریب پیوسته این صدا میشنید «25» (إِنْ یَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ) «26» طالبان نام و ننگ در میدان كین تاختند و زلزله و ولوله در زمین و زمان انداختند و بیتحاشی راندند تا به حوالی اردوی تكلو و تركمان رسیدند.
______________________________
(1)- ن: جمشید
(2)- م: مسیالت
(3)- م: پوشیده
(4)- م، ن: انتساب
(5)- مز، ب، م: اشعار
(6)- ن: رفتار نشسته
(7)- ن: بیت. م: ندارد
(8)- م: جای. ن: هرجا. ب: تیزجای
(9)- م، ن: «و» ندارد
(10)- م: ندارد
(11)- مز: فراز
(12)- ن: بین الهلالین را ندارد
(13)- م: تیر به تیپ. ن: نیز به تیپ
(14)- م، ن: «لشگر» ندارد
(15)- ب، ن: علی خان
(16)- م، ن: و در
(17)- ن: قرخمس
(18)- ن: اقبال دلكاه. م: ندارد
(19)- م، ن: عالم افروز
(20)- ب، م، ن: «برین» ندارد
(21)- م، ن: برین فتح
(22)- ب: جانب باشد كه
(23)- ن: «بود» ندارد
(24)- ب، م، ن: «غیب و عالم» ندارد
(25)- ن: شنید كه
(26)- م: سوره 3 آیه 160
ص: 821
آن طایفه طاغیه نیز صباح جمعه مذكور از منزل مقرر خود كوچ كرده روان شدند و گمان ایشان آنكه «1» لشگر شاهزاده صفشكن كی جرأت در سبقت جنگ با ایشان مینماید.
یكبار «2» كه واقف گشتند و مقدمه لشگر را ملاحظه نمودند، از غایت انانیت و جبروت كه باد در سبیل و بروت خود كرده بودند، غالب «3» مطلق خود را میدانستند، چه ولیخان تكلو كه چرخچی و پهلوان پای تخت ایشان بود «4»، از عجب و تكبرش افتاده در حالتی كه از باده غرور سرش گرم شده بود مقید نشده به استقبال شتافت و به استعمال آلت كارزار آتش «5» حرب و «6» پیكار را اشتعال داد و جنود لشگر تركمان از طرف قول چشم امید به نور ماهچه «7» لوای شاهزاده «8» طهماسب میرزا داشتند و در برانغار از «9» فر شكوه امت خان ذو القدر مستحكم «10» میدانستند و جوانغار را از لمعان تیغ دستان شهید اغلان تكلو آرایش میدادند. و چون آن دو سپاه كینهخواه بیكدیگر رسیدند، زمانه را دل از حسرت خون شد كه چنین دو لشگر از یكجنس بایست «11» به موافقت یكدیگر اعادی دین و دولت را منكوب و «12» مدعیان ملك و ملت را مقهور گردانیدندی.
آنگاه از طرفین صوت «13» نقاره و نفیر و آواز سورن «14» بهادران در میدان دار و گیر به گوش ساكنان سپهر مستدیر «15» رسید «16». در آن حال جوانان تیزچنگ و شجعان با نام و ننگ، كمیت تندرو را به مهمینر ستیز سراسیمه گردانیده «17» و خارخار تعلقات اسباب جهانبانی را به آتش مردی و مردانگی سوزانیده، خود را در مضمار كارزار انداختند و شمشیر كین بر یكدیگر خوابانیدند و صیت جرأت و جلادت در عرصه گیتی انداختند و «18» در آن روز قیامت انتما، سنان برقآسا صاعقه كردار خرمن زندگانی میسوخت [613] و پیكان سهام خونآشام برقوار شعله جانسوز را در كانون درون میافروخت و تفنگ چون باد شبگیر از درع و خفتان و گوركه «19» بیرون میوزید و تیغ سرافشان بر فرق مبارزان چون بلای ناگهان میگردید. گرزهایل «20» در دست سرهنگان قاتل، معبر «21» كیفیت عذاب ملایك، و خنجر لامع بر زبان قاطع منطوق «انت الباقی و كل شی «22» هالك. تیر مرگ «23» تأثیر چون ناوك غمزه دلبران، در «24» هر آنی ناتوانی را بیتاب میگردانید. شمشیر از «25» تیز زبانی دشمن تندگوی را خاموش میساخت و كمان از كمال نخوت و تكبر پشت به جانب مخالف عدو را بر خاك مذلت میانداخت.
______________________________
(1)- مز، ب: «آنكه» ندارد
(2)- ن: به یكبار
(3)- ب: قالب
(4)- ب، ن: بود و
(5)- از آتش
(6)- ب، ن: «و» ندارد
(7)- ن: ماهیچه
(8)- ن: شاه
(9)- ن: فرو
(10)- ب، م، ن: «مستحكم» ندارد
(11)- ن: میبایست
(12)- ب، ن: «و» ندارد
(13)- ن: صوت و
(14)- ب، م، ن: شیون
(15)- م، ن: مسند
(16)- م، ن: برسید
(17)- ب: گردانیده خار حاز. م: گردانیده خار. ن: گردانید و خارخار
(18)- ب، ن: «و» ندارد
(19)- ب: گردی گه
(20)- م: هاتل
(21)- ن: مغز
(22)- ن: سماء
(23)- ب، م، ن: ترك تأثیر
(24)- ن: زرههای ناتوانی را بتاب میگردانید
(25)- ب، ن: «از» ندارد
ص: 822
القصه سرداران دست راست، مثل علیقلی خان فیج اغلی و محمدی ساروسولاق «1»، نخست تاخت بر مقابل خویش علی «2» پاك مال تكلو آورده، ایشان نیز در جایی كه ایستاده بودند در حركت آمده بر یكدیگر حمله آوردند و «3» چابكسواران رزمجوی «4» و سبك روحان تندخوی فنون شجاعت و بهادری و شهون «5» جلادت و دلاوری «6» بر یكدیگر عرض كرده، نقد حیات از مخزن بدن میربودند «7» و در اثنای دار و گیر و استعمال تیغ «8» و تیر شكست بر علیقلی خان و جمعی كه با وی بودند ظاهر شد. لشگر اسمعیل قلیخان كه در میسره ایستاده بودند به مدد «9» ایشان به میدان حرب سمند جهانگرد را «10» به جولان در آوردند. شاه كرم بیك شاملو كه «11» وكیل اسمعیل قلی خان بود، در آن جنگ مبادرت به پیش رفتن كرده به تفنگ «12» یكی از آن جماعت شربت شهادت چشید. چرخچیان لشگر شاهزاده عالمیان از پیش بدر رفته به میمنه ملحق گشتند و از صعود گرد و «13» غبار خورشید فایض الانوار ظلمت آثار نقاب در پیش رو گرفت. نظم «14»:
ز گردی كه برخاست از رزمگاه «15»جهان كرد «16» در چشم مردم سیاه
بدان گونه شد گم در آن گرم «17»مهركه میچست با صد چراغش سپهر امواج دریای پیكار در تلاطم آمده، كشتی عمر جمعی خصوصا علی سلطان پاك مال ولد «18» ولی خان تكلو و ولی خان مشهور «19» غرق گرداب فنا گشت. القصه كارزاری بود كه دل بهرام خنجر گذار بر بام این «20» سپهر نیلی «21» حصار از آسیب آن معركه بلرزید و چرخ ستمكار از مقام انتقام گذشته جهت مبارزان آن «22» میدان عافیت میطلبید «23». شعر «24»:
زدند آن دلیر «25»آن آهن كلاهبیكبار بر قلب گاه سپاه
ز تیغ و «26»تفگهای آهن ستیزز هر گوشه بازار كین گرم «27» و تیز
در آن گرم بازار جنگ و جدلنبودی خریدار جان جزاجل
(یلان از تفگ داده دل را از دست... «28»چنان گشته بیپا و دست
______________________________
(1)- مز: سلاق، ن: سیلاق. م: سارد و سلاق
(2)- ب: علی سلطان بیك. م، ن:
علی بیك
(3)- م، ن: «و» ندارد
(4)- ن: «رزمجوی» ندارد
(5)- م، ن: سنون
(6)- ب: دلآوری
(7)- م: میر بودند
(8)- ب، م، ن: تیر و تیغ
(9)- م: و مدد ایشان
(10)- ن: «را» ندارد
(11)- ن: «كه» ندارد
(12)- م: تفنگی
(13)- ن «و» ندارد
(14)- ن: بیت. م: ندارد
(15)- م: رمگاه
(16)- ن: گشت
(17)- ن: گرد
(18)- م: كه ولیخان. ن: «ولد ولیخان تكلو» ندارد
(19)- ن: مشهور تكلو
(20)- م، ن: آن
(21)- ن: یلی
(22)- م، ن: «آن» ندارد
(23)- ن: میطلبیدند
(24)- ب: نظم. ن: بیت. م: ندارد
(25)- م: دلبران
(26)- ن: «و» ندارد
(27)- م، ن: كرد تیز
(28)- در نسخهها خوانده نشد
ص: 823 ز نوك سنانهای خارا گذرشده چشمه چشمه ز راه سربسر
در آن انجمن بهر دفع گزندتفك ریخت بر آتش كین سپند
دهان را تفك از ستم باز كرددری در وجود از عدم ساز كرد) «1» دلیران معركه لشگر شاهزادگی «2» و هژبران معركه آن صاحبقرانی خصوصا اسمعیل قلیخان یولداش «3» از میمنه بیرون آمده «4» بر آن جماعت اسب انداخت. لشگر از اطراف و جوانب بهم «5» آمده، از گرد نعال مراكب ایشان چشمه آفتاب بپوشید و از غبار سم ستوران ایشان بسیط غبرا پرده «6» اغبر بر سر كشید. نظم «7»
نمودار گشت «8»از غبار سمند [614]زمین دگر بر سپهر بلند
ز گر دمی كه بر چشم افلاك ریختزمین بر سر از دست خود خاك ریخت بعد از انقضای ساعتی، تیرگی هوا و ظلمت ارض و سما منعدم گشته روشنی فتح روی نمود و آفتاب ظفر و نصرت از افق دولت و سلطنت شاهزاده قمر «9» طلعت نیر «10» مراد به احسن وجهی چهره گشود. شاهزاده ظفرلوا خود چون مشاهده نمود كه دیگر توقف سود ندارد و متوكلا «11» علی اللّه، جلو انداخته تیپ «12» را در حركت آورد. عاقبت الامر به تأیید خالق قضا و قدر، علامات عجز و انكسار بر وجنات «13» احوال آن جماعت ظاهر شده، آن تیپ نیز در حركت آمد و به یكبار چترهای هر دو شاهزادها «14» بر یكدیگر خورده محمد خان تركمان به «15» دست علیقلی «16» سلطان ذو القدر از روی زین «17» به زمین افتاد و مسیب خان تكلو دستگیر و اسیر «18» مرشد قلی «19» شاملو برادر اسمعیل قلی سلطان شد و در همان معركه شاهزاده طهماسب میرزا را گرفته به نظر شاهزاده صاحبقران رسانیدند. شاهزاده با مروت بواسطه عرق برادری و حمیت او را نوازش نموده رفیق خود ساخت و دیگر از امرا و سرداران مثل سلمان خان استاجلو و امت خان ذو القدر و شاهقلی سلطان پیاده و شاه علی خلیفه ذو القدر و ادهم خان تركمان «20» و اولاد امیر خان «21» و اولاد ولیخان و بعضی از اولاد سولاغ «22» حسین تكلو و مختار «23» سلطان
______________________________
(1)- ن: بین الهلالین را ندارد
(2)- م: شاهزادهگی
(3)- م: بولدش
(4)- ن: «آمده» ندارد
(5)- ن برآمده
(6)- ب، م: پره
(7)- ن: بیت. م: ندارد
(8)- ب، ن: شد
(9)- م، ن: قمر طلعت طالع گشته
(10)- ن: بر. م: پیر
(11)- ن: یتوكلا
(12)- ن: دلیران را با تیپ
(13)- ن: «وجنات» ندارد
(14)- م: شاهزادهها
(15)- ب، ن: «به» ندارد
(16)- ب: علی قلیخان ذو القدر ن: علی قلیخان ذو القدر را ن:
علیقلی خان ذو القدر را از روی زمین گرفته بر زمین انداخته و مسیب خان تكلو اسیر و دستگیر شد و مرشد قلی خان شاملو برادر اسمعیل قلی خان كشته شد و در همان معركه
(17)- ن: زین گرفته بر زمین انداخت
(18)- ن: اسیر و دستگیر شد و
(19)- ب، خان
(20)- ب، م، ن: «تركمان» ندارد
(21)- ن: «امیر خان و اولاد» ندارد
(22)- ن: مز، ب، م: سولاخ
(23)- ب: منحتار
ص: 824
تكلو چون دانستند و بعین الیقین مشاهده كردند كه با ولینعمت برابری نمیتوان كرد و كار به نوعی دیگر بوده و فتح و نصرت موقوف به عنایت فرمانفرمای پادشاه قضا و قدر گشته، عنان ادبار به صوب فرار انعطاف داده هر كدام به جانبی «1» رفتند. شعر «2»:
نه جای قرار و نه راه ستیز «3»نهادند ناكام رو در گریز «4» جنود ظفر ورود شاهزادگی «5» صاحبقرانی «6» گیتیستانی «7» به تأییدات «8» ملك ربانی «9» (و توفیقات «10» واهب سبحانی) «11»، رایات «12» فتح و نیروزی برافراخته نسیم ظفر شمیم «قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» «13» ندای «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً» «14» به گوش هوش عالمیان رسانید و از چهره پیكر نصرت اثر «وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً» «15» غبار كلفت رفع گردانید.
چون شاهزاده صاحبقران ملتزم بود كه بعد از فتح پیرامون قتل آن فئه «16» برگشته روزگار نگردد «17»، لهذا كسی از آن جماعت گنهكار را تعاقب ننمود «18» و متعرض قتل ایشان «19» احدی نگشت، آنچه آن جماعت سیاهدل در دل داشتند نعوذ باللّه اگر قضیه برعكس میافتاده از آن مردم قریب «20» به سیصد «21» كس در آن معركه كارزار كشته افتاده بودند. شعر «22»:
ز كشته فتاده در آن انجمننه «23»تابوت نه نوحهگر نه «24»كفن شاهزاده كشورگشای صاحبقران، بعد از سجدات شكر آلهی (و مراسم صلوات و سلام بر ارواح مقدسات حضرات رسالتپناهی «25» و حضرات ایمه معصومین صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم اجمعین) «26» آخر آن روز عنان عزیمت به اردوی عالی معطوف داشته از روی فرح و خوشحالی تشریف فرمودند.
(فقیر مؤلف در آن روز عالم افروز، در پای [615] علم نصرت اثر آن «27» والاگهر بود و به خواندن سوره انا فتحنا و ادعیه ماثوره مواظبت مینمود) «28» قاضی عبد اللّه ورامینی «29» در تاریخ شكست اینچنین یافته، شعر «30»:
______________________________
(1)- ب، م، ن: بجای
(2)- ب: نظم. م، ن: ندارد
(3)- ن: نه جای فرار و نه راهی ستیز
(4)- ب: و ستیز
(5)- ب، ن: شاهزاده م: شاهزادهگی
(6)- ن: قران
(7)- ن: «گیتیستانی» ندارد
(8)- ن: «ات» ندارد
(9)- ن: منان
(10)- ب، م: بتوفیقات
(11)- ن: بین الهلالین را ندارد
(12)- ن: رایت
(13)- سوره 17 آیه 18
(14)- سوره 48 آیه 1
(15)- سوره 48 آیه 3
(16)- ب: قبیله. ن: قبله
(17)- نگردد و
(18)- ن: ننمود متعرض
(19)- ن: «ایشان» ندارد
(20)- ن: قرب
(21)- ن: قرب سیصد
(22)- ن: بیت. م: ندارد
(23)- ب، م: نتابوت. ن: نه تابوت و
(24)- ب، م: نی
(25)- م: پناه
(26)- ن: بین الهلالین را ندارد
(27)- م: انولاگیر
(28)- ن: بین الهلالین را ندارد
(29)- ن: «ورامینی» ندارد
(30)- ن: تاریخ. م: ندارد
ص: 825 خان همدان كه بر دلش تیر شكستخان كاشان كه تیر تدبیر شكست
نص است در اینكه زودتر میبایستتاریخ شكستی كه بود «دیر شكست» بهادران پیلتن و یكه جوانان صفشكن كه آنچنان دستبردی و فتحی نموده بودند، روز دیگر كه خسرو خاور «1» یعنی آفتاب جهانتاب علم نورانی برافراخت و لشگر كواكب را مغلوب ساخت، سرهای ایشان را بر نیزه كرده، دوازده هزار نفر مكمل مسلح آماده بر جمعیت «2» بودند به نوعی در اطراف و جوانب پراكنده شدند كه در یكشبانه روز چهل فرسخ مسافت طی نمودند. شعر «3»:
چو لشگر پراكنده شد در نبرددگر مشكلش میتوان جمع كرد
شكوفه چو ریزد ز باد بهارنگردد دگر جمع بر شاخسار
ز خارا چو بشكست مینای سستبه استادی كس نگردد درست) «4» اتفاقا در آن روز جنگ، بعد از آن همه «5» گرد و غبار، از رحمت الهی باران بهاری آن كدورات «6» را فرو نشاند. لشگریان آن همه مالی كه امرای مذكوره سالها اندوخته بودند و ملازمان ایشان در آن اوان به عنف و تعدی بدست آورده بودند «7»، در طرفة العینی «8» صاحب شدند شاهزاده صاحبقران برادر خود طهماسب میرزا را به حرم برده به دستور با خود داشت و محمد خان و مسیب خان را به علیقلی «9» خان و اسمعیل خان سپردند و «10» در همان روز عرضه به نواب كامیاب اعلی كه در دار السلطنه تبریز بودند «11» نوشته فرستادند.
روز دیگر صبح «12» شنبه بیستم ماه مذكور، شاهزاده عالم افروز بیرون آمده امرا و لشگریان طایفه به طایفه و اویماق به اویماق هر سر و اخترمه كه داشتند به نظر عالی درآوردند و از جمله آن سرها سر ولیخان تكلو و سر مظلوم میرقوام الدین محمد اصفهانی- كه سابقا مذكور شد كه وزیر شده بود- و سر شاهقلی سلطان برادر امیر خان با سایر «13» سرها و اخترمها به نظر انور رسانیدند و به جهت هر یك از دلاوران و شجعان «14» میدان شاهزاده صاحبقران جایزهای از الكا و خلعت «15» یادداشت «16» شد.
نواب شاهزادگی بر قاتل میر قوام الدین اعراض و اعتراض بیشتری كرده امر فرمود «17» كه سر او را با بدن بعد از تجهیز و تكفین به اصفهان نقل نمایند و چون وی با متعلقان كه دختر میر میران یزد بود و صبیه شیرخوار داشت «18» به امید تمام آمده بود، نواب صاحبقرانی بعد از تأسف
______________________________
(1)- ب، م، ن: خاوری
(2)- ن: برحمت
(3)- ن: بیت. م: ندارد
(4)- ن: بین الهلالین را ندارد
(5)- ن: «همه» ندارد
(6)- ن: كدورت
خلاصة التواریخ ج2 825 جولان كمیت سریع السیر قلم مشكفشان از جنگ شاهزاده صاحب قران با امرای تكلو و تركمان و شكست آن جماعت نمك حرامان(بتوفیق حضرت ملك منان) ..... ص : 819
(7)- ن: «بودند» ندارد
(8)- ب، م: طرفة العین
(9)- م، ن: بعلی خان
(10)- ن: «و» ندارد
(11)- ب: بود نوشته. ن: بود نوشتند و
(12)- مز: فتح
(13)- م، ن: «با سایر» ندارد
(14)- ب، م، ن: شجاعان
(15)- ن: خلعت داد
(16)- ن: «یادداشت شد» ندارد
(17)- م: امرا فرمود. ن: كرده
(18)- ب، م، ن: دار
ص: 826
بسیار املاك او را كه بعضی اراده صونكیت داشتند بخشیده، از جهات و «1» املاك او طمعی نكرد و مبلغی زر به جهت كفن و دفن شهیدان دشت صایین «2» قلعه انعام «3» و تصدق فرمودند و از آنجا كوچ كرده به فارسجین نزول اجلال فرمودند. امرا و جماعتی كه از جنگگاه «4» فرار نموده بودند، چون «5» به اراسنج رسیدند «6» بعضی از تكلویان كه در ری میبودند، به راه ری رفتند و بعضی دیگر از آن جماعت كه در همدان و لرستان «7» مأوا «8» داشتند، مثل اولاد سولاغ «9» و ولی سلطان و پسران امیر خان و برادرش اسمعیل سلطان، به راه همدان رفتند [616] و ادهم خان و امت خان و سلمان خان «10» و شاه علی «11» خلیفه و شاهقلی «12» سلطان پیاده و جمعی دیگر از رفقا، از راه ساوه راه گردانیده، چون سلطان معصوم تركمان در این معاملات با امرای «13» تركمان همداستان «14» نشده بود و از جانب شاهزاده گیتیستان [هراسان] بود از ترس وی (به زرند راسفجان آمده) «15» خود را به قم رسانیدند. اراده امت خان آنكه قلعه قم را دربست نموده «16» در مقام مخالفت درآیند. چون چند روزی به خیالات فاسده گذرانیدند، دیدند كه اثری بر آن مترتب نمیشود و كسی به را ایشان همراهی نمیكند و عاقبتی «17» ندارد، از هم پاشیده امت خان و شاهقلی «18» خلیفه براه اصفهان رفتند. امت خان بدست غازیان افشار و مقصود بیك وزیر قورچی باشی سابق به قتل آمد سرش را به درگاه معلی آوردند «19». والی لار علاء الملك «20» خان در باب وی این تاریخ را گفته. نظم «21»:
تا هست خدای جان ستان و جان دهاین طور نبوده كیدی فرمان ده
تاریخ سفر سوی سقر «22»رفتن اوستلا امت كافر زن از ... كان ده «23» و ادهم خان و تركمانان به دار السلطنه قزوین آمدند و ولیخان سلطان ولد محمد خان كه در جنگ نبود و در كاشان بود، چون به ساوه رسید، خبر شكست پدرش شنید گریخته به قم آمد و مدتی در قم «24» بسر برده و «25» جرأت نكرد «26» كه به درگاه معلی رود، گریخته به خراسان رفت و در دامغان به مرتضی قلیخان پیوست و جمعی دیگر از تركان و تاجیكان كه گرفتار شده بودند «27»، بعضی مثل مهدیقلی بیك ولد شادی بیك «28» مشمول عنایت بیغایت گشته و از مقربان گردیدند و بعضی دیگر از تركان و
______________________________
(1)- ب، ن، م: «و» ندارد
(2)- ن: «دشت صائین» ندارد
(3)- ن: انعام و تصرف
(4)- مز، ب، م: جنگاه
(5)- ن: «چون به اراسنج» ندارد
(6)- ن: رسیدند و
(7)- ب: لراستان
(8)- ن: ماوی
(9)- مز، ب، م: سولاخ
(10)- ب، م، ن: «و سلمان خان» ندارد
(11)- ن: شاه قلی
(12)- ن: شاهعلی
(13)- ن: اردوی
(14)- م: همدستان
(15)- ن: بین الهلالین را ندارد
(16)- مز، ب، م: نسبت
(17)- ب: عاقبت. ن: ندارد
(18)- ب، م: شاهعلی
(19)- ن: فرستادند
(20)- ن: علام الملك
(21)- ن: تاریخ. م: ندارد
(22)- ب: سفر
(23)- كذا
(24)- ن: «در قم» ندارد
(25)- ب، ن: «و» ندارد
(26)- م: نكرده
(27)- مز، ب: بود
(28)- ب، ن: «ولد شادی بیك» ندارد
ص: 827
تاجیكان را جریمه كرده، به تحصیلداران دادند كه (ازیشان وجوه ترجمان بازیافت نمایند «1» و) «2» چون تكلویان «3» و تركمانان اكثری به جانب همدان رفته بودند، رای اركان دولت قاهره بدان «4» قرار گرفت كه شاهزاده گیتیستان بدان صوب رفته، هر كس كه از آن جماعت به درگاه آید فهو المراد و الا به تیغ سیاست درآمده گرفتار گردند «5». از فارسجین «6» كوچ كرده به جانب آب گرم خرقان «7» اردوی همایون در حركت آمد و چند روز در آن سرزمین به نشاط و كامرانی گذرانیدند. سلطان مراد ولد امیر خان كه در حوالی در جزین «9» بود، با جمعی از مردم خود «8» به درگاه عالمپناه آمد و برادر دیگرش گلابی بیك با پسران ولی سلطان و سولاغ «10» به جانب بغداد رفتند. شاهزاده گیتیستان چون قبل از جنگ مذكور همدان- كه الكای ولیخان تكلو بود و خالوی پیر غیب خان استاجلو بود «11» به مشار الیه نامزد كرده بود- حسب الوعده پادشاهانه الكای همدان را با توابع به وی شفقت كرده، احكام عالی در آن باب عزاصدار یافت و چون اول فصل گل دار السلطنه قزوین بود و خوبیهای «12» باغ سعادت آباد و اوایل جوزا، به خاطر انور «13» خطور كرد كه چون قرب مكان واقعست سوار شده بدانجا به طریق سیر بفرمایند و (چند روز «14» آنجا به نشاط و كامرانی گذرانیده) «15» جمعی «16» كه بواسطه بعضی مهمات و تحقیق حالات بدان ولایات رفتهاند «17» معاودت نمایند و [617] نواب شاهزادگی «18» نیز به اردوی عالی مراجعت كند. مقرر شد كه اردوی عالی در همان منزل به دستور توقف كرده نواب عالی و مقربان درگاه سامی در ملازمت به سیر شهر روند. آخر روز سهشنبه سلخ جمادی الاول سنه مذكوره، نواب شاهزادگی «19» به سعادت و «20» كامرانی سوار شده و چاشت روز چهارشنبه غره شهر جمادی الثانی اهالی قزوین استقبال كرده به دولتخانه مباركه تشریف بردند.
چون یكهفته نواب عالی در قزوین ماندند، (حكم اشرف صادر شد كه اردو كه در آب گرم توقف «21» دارند كوچ كرده به شهر آیند. نواب عالی به نفس نفیس متوجه مهمات و الكای عراق گشته «22»، مدار مهمات جزوی و كلی و ملكی و مالی بر آصفجاه «23» اعتماد الدوله میرزا لطف اللّه قرار گرفت از روی استقلال و انفراد تمام به مهمات ایران «24» میپرداخت) «25» الكای «26» ری را در كل به علیقلی
______________________________
(1)- ب: نمایند كه
(2)- ن: بین الهلالین را ندارد
(3)- ب: تكلوان
(4)- م، ن: بران
(5)- ن: گردند و
(6)- م: فارسخین
(7)- م: خرمان
(8)- م: حرین
(9)- م، ن: «خود» ندارد
(10)- مز: سلاخ. ب، م: سولاخ
(11)- ن: بود و
(12)- مز: خوبیها و
(13)- م، ن: «بخاطر انور» ندارد
(14)- ب، م: روزی
(15)- ن: بین الهلالین را ندارد
(16)- ب: و جمعی شاهزادهگی
(17)- م، ن: «رفتهاند» ندارد
(18)- ب، م، ن: شاهزادهگی
(19)- م، ن: شاهزادهگی
(20)- م، ن: «و» ندارد
(21)- ب: تشریف
(22)- ب، م: گشتند مدار كلی و جزوی و مالی
(23)- م: با صفجاه
(24)- ب: ایروان
(25)- ن: بین الهلالین را ندارد
(26)- مز، ب: انگاه
ص: 828
خان شفقت كردند و ابهر و بعضی محال دیگر «1» را بر سر قزوین به اسمعیل قلیخان مرحمت فرمودند (و دینور «2» و سعدآباد و بعضی محال را كه الكای سولاغ «3» بود به شاهوردی خلیفه برادر بزرگ اسمعیل خان «4» مرحمت نمودند) «5» و كاشان را خاصه كردند «6» و همدان را كه به پیر غیب خان داده بودند او را مرخص ساخته به الكا فرستادند و قم را به علیقلی سلطان ذو القدر با بعضی از بلوكات دادند و الكای ادهم خان را كه فراهان «7» و گرمرود «8» و بعضی از محال قم بود، به شاهوردی «9» خلیفه اینانلو «10» دادند و دارابجرد و [تیریز] «11» را به محمد سلطان ذو القدر یساولباشی عنایت كردند و محلات «12» و بلوك [وزوان] و جاسب و وشنوه قم را به مرشد قلی سلطان شاملو برادر اسمعیل قلیخان عنایت فرمودند و چون ادهم خان با آن كفران نعمت التجا به درگاه عالمپناه آورد و در منزل «13» علیقلی خان رفت، جرایم او مقرون به عفو «14» شده ساوه را بدو عنایت كردند و سلطان معصوم تركمان كه در آن ایام از او حیله و خودداری «15» صادر شده بود، مغضوب گشته به قورخمس سلطان او را گیرانیدند و تمام اموال و جهاتش به تاراج رفت و ایالت شیراز به دستور به قلیخان ذو القدر شفقت شد و مهدیقلی بیك را نیز به وكالت و ریشسفیدی به شیراز فرستادند و احكام به تمامی ممالك محروسه فرستاده خاطر از بلاد عراق جمع فرمودند و داروغهای به یزد فرستاده، الكای بوانات را به سید بیك كمونه با الكای كبیر و طسوج دادند و سمنان كه الكای او بود تغییر داده (به پسرزاده تبت اغلی عنایت كردند و) «16» مدت یكماه و كسری «17» شاهزاده صاحبقران در دار السلطنه قزوین توقف كرده «18» در عشر ثانی شهر رجب «19» المرجب از شهر بیرون نشسته «20»، عازم آذربایجان گشتند و روز جمعه سیم شهر جمادی الثانی سنه مذكوره «21» شاهزاده طهماسب میرزا را به قلعه الموت فرستاده محبوس ساختند و كوتوالی قلعه را به حسین قلی سلطان برادر علیقلی «22» عنایت فرمودند.
القصه كه شاهزاده صاحب مروت سلطان حمزه میرزا، از گناه جماعت تركمانان «23» و تكلویان «24» بالكلیه در «25» گذشته، محمد خان را در طالش و مغانات الكا «26» داده، مسیب خان را متولی و حاكم دار الارشاد [618] اردبیل گردانیدند و از جرایم سلطان معصوم گذشته او را مرخص ساختند كه به ساوه رفته یراق «27» خود كرده به درگاه آید و شاهقلی سلطان پیاده دزمار را عنایت كردند و قورخمس سلطان شاملو را در قزوین گذاشتند.
______________________________
(1)- ن: «دیگر» ندارد
(2)- ب: و تیوزوم: و ینور آباد
(3)- مز: سلاخ. ب، م: سولاخ
(4)- ب، م: قلیخان
(5)- ن: داخل پرانتز را ندارد
(6)- ن: كرده همدان را
(7)- م: فرهان
(8)- ب، م: كریرود
(9)- ن: شاهویردی
(10)- مز، ب، م: ایناللو
(11)- ب، م، ن: تبریز
(12)- ب، م، ن: محالات
(13)- ن: خانه. م: ندارد
(14)- م: بعف
(15)- ن: رای
(16)- ن: بین الهلالین را ندارد
(17)- ن: كثری
(18)- ب، ن: كرده و
(19)- ن: رجب سنه مذكوره
(20)- ن: رفته
(21)- ن: «سنه مذكوره» ندارد
(22)- ن: علیقلی خان
(23)- ن: تركمان
(24)- ن: تكلو
(25)- ن: «در» ندارد
(26)- م: الكه
(27)- ن: فكر یراق
ص: 829
رفتن شاهزاده عالمیان به آذربایجان به ملازمت پادشاه همایون اسكندرشان «1»
نوبت دیگر صاحبقران عادل با سپاه پردل، طی مراحل و منازل نموده، با سپاه بیكران از تخمین «2» مهندسان متوجه آذربایجان گشت. شعر «3»:
همی رفت سلطان عاجز نوازسلامتتر از كاروان حجاز
نجستند آن خبل انجم عددبجز همتی از رعیت مدد شاهزاده صاحبقران در «4» اواخر ماه شعبان به دار السلطنه داخل شده، شاه كامیاب به اتفاق شاهزاده ابو طالب میرزا، نواب عالی را استقبال فرموده، به عظمت «5» هرچه تمامتر به دولتخانه مباركه فرمودند. بعد از چند روز شروع در گرفتن قلعه شده، شاهزاده گیتیستان با لشگر بسیار و تفنگچیان بیشمار سوار گشته، اطراف و جوانب قلعه را ملاحظه فرموده، به غوغای هرچه تمامتر و «6» نقاره و نفیر و كرنا «7» و سورن، سیبه تعیین فرمودند و در این مرتبه دور قلعه را گرفته محاصره كردند و در روز اول پنج مرتبه توپ بزرگ را بر برجی كه در كنار رودخانه پیش محله «8» سنجازان واقع است زدند و توپ میانه را «9» كه نواب شاهزادگی «10» خود ترتیب داده بود، به باغچه مسجد نصریه برده به جانب منازل دفترخانه (بستند و روزی ده دوازده توپ میانداختند دفترخانه) «11» خاصه- كه متصل «12» به دیوار صاحبآباد «13» بود- آنرا ویران ساخته، سه چهار برج دیگر به زمین «14» مساوی گشت. اهل قلعه از این معامله به زینهار «15» آمده، مدت ده روز «16» مهلت و امان خواستند. كار بر اهل قلعه تنگ شد و همچنین سعیی «17» كه در این «18» مرتبه فرمودند «19» اگر در اوان سابق میفرمودند یقینا تسخیر قلعه شده بود «20». چون وقت تنگ گشته بود و هر روز خبر آمدن فرهاد پاشا سردار به الكای خوی و سلماس و طسوج میرسید و باعث تزلزل قزلباش و تبریزیان میگشت، آن جماعت بیدست و دل گشتند و اهل قلعه به وسیله شاهرخ خان قرار به صلح دادند. در این اثنا خبر رسیدن «21» سردار نابكار به طسوج رسید. امرای عظام قرار دادند كه یورش نمایند اگر تسخیر قلعه شد فهو المدعا «22»، وگرنه علاجی «23» دیگر نمایند.
______________________________
(1)- ب: اسكندر نشان
(2)- ن: تخمی
(3)- م، ن: ندارد
(4)- مز، ب: او را
(5)- م: عزمت
(6)- م، ن: به
(7)- م، ن: كرهنا
(8)- م، ن: «محله» ندارد
(9)- ن: «را» ندارد
(10)- م، ن: شاهزادهگی
(11)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(12)- م، ن: «متصل» ندارد
(13)- ب، م، ن: آباد متصل
(14)- م، ن: بر زمین
(15)- ب، م، ن: به زنهار
(16)- ب: ده دوازده روز. ن: دوانزده روز
(17)- ب، م، ن: سعی
(18)- م: در
(19)- ب، م: فرمودند كه
(20)- ب، م، ن: بود و
(21)- ن: رسانیدند كه
(22)- ن: المراد
(23)- ن: علاج
ص: 830
روز پنجشنبه نوزدهم «1» شهر رمضان المبارك «2» قرار به یورش گرفت و «3» دو روز پیش از آن نواب شاهزادگی «4» خود سوار شده «5»، دور قلعه را گردیده مقرر نمود كه از «6» هر سیبه به چه عنوان یورش نمایند. شب پنجشنبه مذكور بعد از افطار، مردم جمعیت كرده قریب «7» بیست هزار كس از قزلباش و تبریزی و مردم نواحی جمع شده، محل چاشت «8» یورش نمودند و «9» جوانان دلیر قزلباش بر نردبانها دویده «10» ملاحظه نكردند «11» و بیمحابا رفتند و از مردم تبریز و نواحی نفری «12» جرات نكرده پیش نرفتند. مرتبه اول كه مردم به پای قلعه رفتند، از رومیان كسی در «13» [619] میانه شیرحاجی (نماند و تمام «14» به اندرون قلعه رفته «15» به ضرب تفنگ عقب مردم را بریدند و جمعی كه اول مرتبه به پای شیرحاجی) «16» رفته بودند، چون ملاحظه كردند كه كسی دیگر از عقب ایشان نیامد، لاعلاج باز گشتند و در محل بازگشتن قریب به صد كس زخم تفنگ گرفته بیشترش تلف گشتند «17». قرب سی چهل نفر از ملازمان خاصه «18» نواب صاحبقران تا شب در میان خندق «19» قلعه پنهان بودند. چون شب «20» به سر دست درآمد، بیرون آمدند. در روز یورش مذكور، از كسی كه آثار جلادت «21» ظاهر شد، احمد سلطان آسایش اغلی استاجلو بود كه بیشتر از همه كس بر نردبان پا نهاده بالا رفت و در سر دیوار «22» شیرحاجی دو سه «23» كس را به شمشیر زد. چون از هیچ جانب كسی همراهی با وی ننمود، رومیان هجوم بر سر مشار الیه آورده پنجاه شصت شمشیر بر قبه سپر او زده «24» و چند زخم كاری «25» بلكه مهلك بر چهره او رسیده بود. وی با آن «26» حالت از نردبان بزیر آمده «27» سالما به كنار رفت.
چون تسخیر قلعه به یورش نشد، اهل تبریز را یأس «28» تمام حاصل گشت. همانا «29» كه از ورای اشعار مشیت، فتح آن رجوع به صاحب دولتی هم «30» از این دودمان «31» خلافت شده كه چون وعدهاش میرسد، به یمن اقبال او مسخر خواهد شد. شعر «32»:
(كارها جز خدای نگشایدبخدا گر ز خلق هیچ آید) «33»
______________________________
(1)- ن: 19
(2)- ن: «المبارك» ندارد
(3)- ب، ن: «و» ندارد
(4)- ب، م: شاهزادهگی
(5)- ب، م، شده و
(6)- ب، ن: «از» ندارد
(7)- م، ن: قریب به
(8)- ن: چاشتی
(9)- ب، ن: «و» ندارد
(10)- ب، م، ن:
دویدند و
(11)- ب، م: نكردند همچنان با. ن: نكرده همچنان
(12)- ن: احدی
(13)- ب، ن: «در» ندارد
(14)- ب: تمامی
(15)- ب: رفتند
(16)- ن: بین الهلالین را ندارد
(17)- ن: ن: شد قریب
(18)- ب، ن: خاصه شریفه و م: خاصه شریفه
(19)- ن: خندق نهان بودند
(20)- ن: شب شد
(21)- م: جلات
(22)- م، ن: «دیوار» ندارد
(23)- ن: «سه» ندارد
(24)- م، ن: زده بودند
(25)- ن: «كاری بلكه» ندارد
(26)- م: بان
(27)- مز: آمد. ن: آمده به كنار رفت
(28)- مز: «یاس» ندارد
(29)- م: همانا كه از ورای مشیت فتح. ن: همانا كه مشیت فتح
(30)- ن: «هم» ندارد
(31)- ب: دومان
(32)- م، ن: ندارد
(33)- ن: بین الهلالین را ندارد
ص: 831
روز دیگر خبر رسید كه فرهاد پاشا از طسوج كوچ كرده متوجه تبریز شد. چون لشگر قزلباش آنچنانكه باید جمع نبودند كه سردار را استقبال نمایند، ناچار اهل تبریز را رخصت دادند كه از شهر بیرون روند «1» و در روز سهشنبه بیست و چهارم شهر رمضان سنه مذكوره، اردوی همایون كوچ كرده در چرنداب نزول اجلال فرمودند «2».
در آن روز محنت اندوز علامت «3» روز قیامت مشاهده عالمیان گشت بازارها و خانهها را آتش زدند و بمؤدای «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ» «4»، هیچكس به یكدیگر التفات نمیفرمود «5» تا عصری چنان شد كه متنفسی «6» در تبریز نماند. روز دیگر اردوی همایون «7» از چرنداب كوچ كرده از راه فهوسفنج «8» و خواجه خوشنام به دو متزل به حوالی ازدم «9» دول آمدند و روز عید فطر فرهاد پاشا در كنار آب شور نزول نمود فرهاد پاشا آزوقه و باروط «10» و یراق قلعه تبریز را كه حسب الامر خواندگار «11» آورده بود، نقل قلعه نموده، خاطر از آن ممر جمع فرمود «12» و جوانب قلعه را هموار كرده، مراجعت نمود و «13» مقارن این حال، در اوایل شوال «14» سردار مذكور چند مرتبه كتابات به امرای عظام نوشته، مقدمات صلح به میان انداخت مشروط بر آنكه الكایی «15» كه در تحت تصرف خواندگار درآمده از ایشان باشد و ازین طرف امرای عظام راضی به صلح شدند مشروط «16» بر آنكه دست از تبریز بدارند و در عوض تبریز نخجوان را بدهند «17» یا موازی جمع تبریز همه ساله پیشكش و تحف و «18» هدایا به روم فرستند و فرهاد پاشا «19» و سردار عساكر صریح در كتابات نوشته بود كه من به جنگ نیامدهام، غرض من آنست كه باعث این صلح شوم و نام نیك در عالم بگذارم. و همچنین ایلچی از جانب محمد پاشا حاكم سواس در روز دوشنبه ششم شهر «20» شوال نزد محمدی «21» خان تخماق به ازدمدول «22» [620] آمده، جواب مرغوب گرفته مراجعت نمود و علیقلی خان طهماسب قلی بیك ملازم خود را جهت قرار صلح در روز ششم شهر شوال نزد محمد پاشای مذكور فرستاد و در پنجشنبه نهم شهر مذكور ولی بیك چاشنی گیرباشی از جانب فرهاد پاشا به «23» درگاه معلی آمده «24» التماس كتابات و اسناد معتبر از جانب نواب كامیاب اعلی و نواب عالی «25» به خواندگار نمود و مقرر شد كه كتابات نوشته مصحوب كس معتبر نزد فرهاد پاشا فرستند «26».
______________________________
(1)- ن: بروند
(2)- ب، م، ن: نمودند
(3)- م. ن: «علامت روز» ندارد
(4)- سوره 80 آیه 34
(5)- ب، م، ن: نمیفرمودند
(6)- ن: تنفس
(7)- مز: همین
(8)- ب: فحوسفبح. مز: فهفوسفنج
(9)- ب: و دل
(10)- ب، م: باروت
(11)- م: خوندگار
(12)- ن: نمود
(13)- ن: «و» ندارد
(14)- ن: شهر شوال
(15)- ب، م: الكاء
(16)- ن: بهمین شرط كه
(17)- ن: با
(18)- ن: «و» ندارد
(19)- ب، ن: پاشای سردار- ن: پاشا سردار
(20)- ن: «شهر» ندارد
(21)- م، ن: محمد خان
(22)- ب، م: و دل
(23)- ب، م: «به» ندارد
(24)- ن: آمده بود
(25)- ن: اعلی به خوندگار
(26)- ب، م، ن: فرستد
ص: 832
منشیان عطارد قلم كتابات مقرون به صداقت و خصوصیت و شمهای از حقوق قدیمی در قلم آورده، التماس شد كه تبریز را واگذارند و هرساله موازی جمع آن بر سبیل خراج به درگاه خواندگار «1» فرستند. كتابات مذكور «2» را مصحوب احمد بیك ایشك آقاسی استاجلو در روز دوشنبه بیستم شهر مذكور نزد فرهاد پاشا فرستادند و قرار صلح یافت «3» برنهجی كه یكی از شاهزادههای عظام را نیز به درگاه خواندگار «4» فرستند.
و هم در این ایام كه اردوی همایون در موضع اشكنبر «5» نزول اجلال داشتند، خبر رسید كه خضر پاشا حاكم چخورسعد با لشگر بسیار از رومیه و اكراد به جانب نخجوان و اردوباد آمدهاند. شاهزاده عالیتبار جمعی كثیر از امرا «6» و «7» لشگری «8» خصوصا مرشد قلی سلطان قوچیلو حاكم طارمین «9» و طهماسب قلی سلطان ذو القدر حاكم بر كشاط «10» و حیدر قلی سلطان استاجلو حاكم اردوباد را به سرداری ادهم خان تركمان در روز جمعه هفتدهم «11» شهر مذكور روانه محال مزبور «12» فرمودند.
چون خضر پاشا به حوالی جولاه «13» رسیده بود، پیشكش «14» از مردم آنجا گرفته مردم اردوباد چهار روز مهلت طلبیده بودند. بعد از وصول امرا و عساكر ظفر مأثر، خضر پاشا به الكای خود معاودت «15» نمود و آن محال در تصرف امرای عظام باقی ماند.
و هم در این ایام، خبر فتح قلعه تفلیس به درگاه همایون رسید كه سلطان محمود خان مشهور به سیماون «16» گرجی با لشگری «17» عظیم آن قلعه را- كه از كمال متانت چون منجنیق گردون از حوادث مصون بود، و از غایت رفعت مرغ بر شرفات آن پرواز نمیتوانست نمود- مركزوار در میان گرفته در روز شنبه هشتم شهر ذی قعده سنه مذكوره به یورش اول شهر و حصاربند را تسخیر نمود.
رومیان به نارین قلعه رفته، بعد از چند روز امان خواسته «18»، نارین قلعه را نیز فتح نمود.
چون اخبار مسرت آثار از جانب گرجستان و قراباغ به مسامع عز و جلال رسید و اكثر امرا در آن حوالی بودند، به خاطر باریافتگان آستان خلافت مكان رسید كه یكمرتبه دیگر به قراباغ رفته لشگری «19» عظیم فراهم آریم و معاملات شروان «20» و گرجستان را نظام و نسقی داده ایلچیان نیز از نزد «21» سردار بیایند بدانچه مقتضای وقت و مصلحت فرصت باشد (مصراع «22»:
______________________________
(1)- ن: خوندگار
(2)- ب: مذكورا
(3)- ن: بهر
(4)- ب، م، ن: خوندگار
(5)- ب، م، ن: اشكبر
(6)- ن: امرای
(7)- ن: «و» ندارد
(8)- ب، ن: لشگری را
(9)- ن: طارم
(10)- ب: كشاد
(11)- ن: هفدهم. م: هفیدهم
(12)- ن: مذبور
(13)- ن: جوازه
(14)- ب، م، ن: و پیشكش
(15)- ب: معادت
(16)- ب، م: سیماوون. ن:
سمایون خان
(17)- ب، م، ن: لشكر
(18)- م، ن: یافته
(19)- م: لشكر
(20)- ن: شیروان
(21)- م، ن: دست شردار بیایند آنچه
(22)- م، ب: ندارد
ص: 833
بكوشیم و «1» بخت «2» آزمایی كنیم) «3»
اردوی عالی (از اشكنبر «4» نوبت دیگر) «5» با لشگر فیروزی اثر متوجه قراباغ شد. چون به ارسبار «6» رسید، امرا از اطراف و جوانب به اردوی عالی ملحق گردید «7» اردوی همایون به گنجه تشریف برد و از آنجا به زكم جایی «8» رفته چند روز به جهت مهمات شروان «9» و گرجستان توقف كرده، (احكام و قورچیان) «10» بدان محال فرستادند «11». امرا و سرداران آن ولایات «12» تحف «13» [621] و هدایا و پیشكشها «14» با مردم خود به درگاه عرش اشتباه فرستادند.
و هم در این ایام «15» علیقلی خان حاكم شیراز با صد و پنجاه نفر از ملازمان قدیم «16» خود از شیراز آمده، به درگاه معلی توجه نمود و در قزوین توقف كرد و آقایان «17» ذو القدر همه با وی (یاغی «18» شده همراهی وی «19» نكردند) «20».
گفتار درآمدن مرتضی قلی «21» خان از دامغان به جانب عراق و اراده رفتن به درگاه شاه با استحقاق
چون مرتضی قلی خان پرناك با دل هوسناك در آرزوی دارایی و حكومت مشهد مقدس مدتی انتظار كشید و كارش «22» به جایی نرسید و در هر مرتبه كه از مشهد مقدسه از جانب مرشد قلیخان بدو كتابات «23» و رسل و رسایل میرسید اعتماد بر آن ننمود، و چون فی الحقیقة از جانب شاهزاده گیتیستان همگی مشمول عواطف بیكران میبود و «24» در محلی كه تركمانان و تكلویان با جمعهم جمعیت كرده بودند «25»، هرچند به وی چیزها نوشتند و او را دلالت كردند كه به عراق آمده بدیشان ملحق گردد «26»، قبول نكرد، درین حال به خاطر آورد كه چون در تركمان بزرگ و ریشسفیدی نمانده و بقیة السیف این جماعت كه در الكا و صحرای ساوه جمع شدهاند امیدی «27» ندارند، صلاح در آن است كه احرام آستان بوسی درگاه فلك مقام بسته، در راه «28» آن جماعت را طلبیده اگر آمدند
______________________________
(1)- م: «و» ندارد
(2)- مر: بخت و
(3)- ن: بین الهلالین را ندارد
(4)- ب: اشكپر. م: شكنیر
(5)- ن: بین الهلالین را ندارد
(6)- ب، ن: به ارسیار
(7)- ب، ن: گردیده
(8)- م: جای
(9)- ن: شیروان
(10)- بین الهلالین: حكام
(11)- ب، م: فرستادند سرداران.
ن: فرستادند امرای و سرداران
(12)- ن: ولایت
(13)- م: تحفه
(14)- ب: ییشكشیها
(15)- م: «ایام» ندارد
(16)- ب/ م، ن: قدیمی
(17)- ن: امرایان
(18)- ب: یاقی
(19)- م: «وی» ندارد
(20)- ن: بین الهلالین را ندارد
(21)- مز، ب، م: مرتضی خان
(22)- ب، ن: «كارش» ندارد. م: «كارش بجایی» ندارد
(23)- ن: كتابت
(24)- ن: «و» ندارد
(25)- ب، م: بودهاند
(26)- مز: كرده
(27)- ن: امید
(28)- م، ن: آن راه
ص: 834
فهو المراد، و الا خود از ری به ساوه رود و آن جماعت را برداشته با قشون و لشگر آراسته به خدمت «1» شاه و شاهزاده رود «2».
در شهر ذی قعده سنه مذكوره از دامغان كه الكای وی بود، به تقطیع و یراق و سامان متوجه شد. چون به حوالی سمنان و خوار «3» رسید، ذو القدران كه حاكم آنجا بودند، با اهالی آن ولایت دغدغه كردند كه مبادا بنابر فریبی «4» و گرفتن این محال «5» خان مذكور آمده باشد- چه همیشه آن «6» مردم دغدغه «7» از وی میبردند- تا آنكه كوچه بند كرده قرار تحصن «8» به خود دادند.
خان عالیشان چون قصد خدمت شاهزاده داشت، و از بدنامی «9» میاندیشید، ملتفت آن جماعت نشد و از آنجا به نوعی گذشت كه از مردم و لشگری او برگ «10» كاهی از جایی به عنف تصرف نكردند و همچنین چون به الكای ری «11» و ولایت «12» ورامین رسید و «13» هنگام رفع محصولات بود، به نوعی لشگری او سلوك كردند «14» كه توبره كاهی و یكعدد خربزه از خرمنها و پالیزها «15» كه در سر راه ایشان واقع «16» بود نگرفتند.
چون از (بلوك بهنام و سیور فرخ) «17» ری به فشار بویه «18» آمد، كس به ساوه نزد مردم ایل «19» و اویماق «20» فرستاده، ایشان را دلالت فرمود آن جماعت بیحقیقت قبول این «21» معنی نكرده، (فرستاده او را جواب دادند. چون این خبر به وی رسید، از آنجا كوچ كرده به زرند ساوه آمد و در آنجا توقف نموده كس به ساوه فرستاده) «22» و ترغیب آن جماعت «23» به بردن درگاه گیتیپناه نمود و آن جماعت از خطه ساوه به دیدن او رفته، اكثر معذرت میگفتند و آمد شد و تردد جمعی كه همراه او بود «24» به شهر میشد و او همچنان در بردن ایشان راسخ بود و عرضهای در آن باب نوشته مصحوب كس اعتمادی خود به درگاه عالمپناه فرستاد و خود مترصد بود كه متعاقب روانه گردد. اما گمان تركمانان «25» اینكه اراده «26» دارد كه ایل را برداشته تا «27» استرآباد و خراسان راهها را تاخت نموده «28» جایی توقف نكند «29». جمعی كه در [622] ساوه بودند از وی احتراز
______________________________
(1)- م: بحد
(2)- ن: رود و
(3)- ب، م، ن: خار
(4)- ب، ن: فریبی به گرفتن
(5)- م، ن: آن محال
(6)- ن: «آن» ندارد
(7)- ن: از روی دغدغه
(8)- م: تحصین
(9)- ب، ن: «می» ندارد
(10)- ب، م: بركت
(11)- م: بری
(12)- ن: «ولایت» ندارد
(13)- ن: «و» ندارد
(14)- ن: نمودند
(15)- ب، ن: فالیزها
(16)- ب، م، ن: «واقع» ندارد
(17)- ن: بین الهلالین را ندارد
(18)- ب، م: فشار بویه
(19)- مز: اهل
(20)- م: ایماق
(21)- ن: «اینمعنی» ندارد
(22)- ن: بین الهلالین را ندارد
(23)- ن: ان جماعت به درگاه
(24)- ب، م، ن: بودند
(25)- م، ن: تركمان
(26)- ب، ن: «اراده وارد كه» ندارد
(27)- ن: «تا» ندارد
(28)- ب، م، ن: خواهد كرد
(29)- ب، م، ن: نخواهد نمود
ص: 835
نموده در شهر را بر وی بسته «1» مطلقا تمكین سخن او نمیكردند كه ناگاه از چشمزخم فلك روسیاه «2» روز یازدهم «3» محرم سنه 994 خبر قضیه هایله و واقعه نازله شاهزاده نامدار به وی رسید، فی الفور بیتحاشی از محلی كه در آن نزول نموده بود كوچ كرده، خبر «4» تركمانان ساوه ننمود و از راه «5» انجیلاوند ساوه تا سراجه قم جایی «6» توقف نكرد «7» و در راه الوس اعراب نمیری و سعیدی «8» [را كه] در قمرود بود با شتر، غازیان هرچه به نظر ایشان درآمد كسیب نمودند (؟) جماعتی «9» كه در ساوه بودند مثل سلطان معصوم و ولیخان سلطان و شاه بوداق سلطان «10» و خلیل بیك برادر ابراهیم خان و اكثر اوباش تركمانان «11» و ملازمان ادهم خان از عقب مشار الیه به ایلغار تمام خود را به سراجه رسانیده، خان را از رفتن دامغان باز آوردند و خاطرنشان وی نمودند كه قم و كاشان در این محل بیصاحب افتاده و جمعیتی «12» بسیار در آن هست آنها را به اندك توجهی بدست میتوان آورد. مرتضی قلیخان به سخن ایشان فریب خورده، قوت طامعهاش به حركت درآمد و آن مرغبات «13» او را مستحسن افتاد. مردمش آنروز و آن شب «14» قریه سراجه و نواحی آن را «15» نهب و غارت به مثابهای «16» نمودند كه از آبادانی اثری در وی نگذاشتند.
فقیر مؤلف «17» در آن سال وزیر قم بود. (شاهزاده نیكو خصال بعد از جنگ تركمان و تكلو، این كثیر الاختلال را بدان دیار فرستاده بود) «18» چون یقین دانست كه تركمانان همسایه مرتضی قلیخان را بیتأخیر و مساهله به قم میآورند «19» و در قم نیز قرب سیصد نفر از تركمانان و هواخواهان ایشان بودند هزار فساد لازم میآمد «20»، بالضروره قرعه این مشورت با طهماسب قلی بیك قورخلو «21» كه در آن سال در «22» آن ملك بود و جمعی از غازیان ذو القدر و اعیان و كدخدایان آن مملكت «23» در میان انداخت و قرار بر این یافت كه در شهر را بسته، تا قوت و قدرت باشد نگذارند كه آن جماعت پرشر ظفری بر این مردم یابند و قبل از آن خبر آمدن علیقلی «24» سلطان حاكم «25» آمده بود كه به زنگان رسیده و انتظار آمدن او نیز بود.
مرشد قلی سلطان شاملو كه بعضی از بلوكات قم به تیول او مقرر بود، در آن اوان در خارج شهر بند قم جهت فیصل مهمات خود توقف داشت و قریب «26» بیست نفر از مردم شاملو و
______________________________
(1)- ن: او بسته
(2)- مز، ب، م: را سپاه
(3)- ن: پانزدهم
(4)- م، ن: «خبر» ندارد
(5)- ب، م: از راه انجیل اوند ساو. ن: از آنجا
(6)- م: جای. ب: ن: ندارد
(7)- ن: نكروه
(8)- ن: سعیدی بوده با غازیان
(9)- م: جمای
(10)- م: و سلطان
(11)- ب، م، ن: تركمان و ملازم
(12)- ن: جمعیت بسیاری
(13)- ن: مرغبات
(14)- ن: «و آن شب» ندارد
(15)- ب: از. ن: آنرا به مثابهای
(16)- ن: «به مثابهای» ندارد
(17)- ب: موء الف
(18)- ن: بین الهلالین را ندارد
(19)- ن: میآوردند
(20)- ن: میآید
(21)- ن: قورجلو. م: قورجلو
(22)- مز: «در» ندارد. ن: حاكم
(23)- ن: مملكت را
(24)- م، ن: علیقلیخان سلطان
(25)- ن: «حاكم» ندارد
(26)- ن: قرب
ص: 836
هفتاد «1» و هشتاد كس از تركمان ملازم داشت او را به شهر درآورده، سركردهها تمامی ذو القدران و شهریان نمود و خانه كوچ او را با خانه كوچ غازیان و اكثر اعیان به نارین قلعه نقل نمود.
اتفاقا در روزی كه مرتضی قلی خان به سراجه رفته بود «2»، در راه بعضی از شتران غازیان و شتران مرشد قلی سلطان «3» را (ملازمان وی پیش كرده برده بودند. در همان روز مرشد قلی سلطان) «4» و جماعت قورخلویان «5» كه در شهر بودند تا قمرود از عقب شتران رفته، شتران خود را گرفته تا «6» موازی صد نفر شتر دیگر گرفته، آخر روز «7» به شهر آمدند، چون به صحت پیوست كه آن جماعت مرتضی قلی خان را بر در قم «8» میآورند. مقارن این «9»، بعضی از مصلحان ظاهراندیش را با محقر ساوری [623] نزد وی فرستادند «10» كه شاید به موعظه و صلاح خان را برگردانیده «11» چندین خانه مسلمانان «12» بواسطه آمدن ایشان ویران نگردد. مصلحان چون به آمدن ایشان راغب بودند و به حسب ظاهر آن لشگر «13» غالب مینمودند، آنچه بایست گفت بلكه مرغبات «14» اظهار كرده در جواب اخبار موحش ناملایم رسانید.
چون در شهر خبر رحلت شاهزاده صاحبقران انتشار «15» تمام یافت، و حقیقت معاملات درگاه گیتیپناه و «16» وجود و عدم امرا و سپاه معلوم نبود، بالضروره «17» قرار بر تحصن و در بستن شهر داده شد. مرشد قلی سلطان نیز در این وادی یكدل و یكجهت قرب پانصد نفر از ترك و تاجیك سپاهی یراق «18» دار كه سیصد نفر از آن تفنگچی بودند (كه در شب تار مور «19» را میتوانستند زد،) «20» بهم آمد پنج دروازه قم بر این «21» جماعت بخش شد كه محافظت نمایند و جماعت تركمانان «22»- كه در شهر بودند و «23» خاطر از ممر ایشان جمع نبود- مرشد قلی سلطان آنها را در نارین قلعه فرمود كه نگاه دارند تا معامله مشخص شود.
روز شنبه شانزدهم «24» شهر محرم «25» سنه مذكوره، مرتضی قلی خان با تمامی سرداران و غازیان تركمان از سراجه كوچ كرده، یكفرسخ راه تا مزار امامزاده بزرگوار «26» طیب و طاهر (علیهما «27» التحیه و الابرار آمده) «28» از آنجا «29» تا به شهر «30» نیز یك فرسخ است روز دیگرش از آنجا
______________________________
(1)- ب، م: به هفتاد. ن: ندارد
(2)- ب، م، ن: «بود» ندارد
(3)- م، ن: خان
(4)- ن: بین الهلالین را ندارد
(5)- م: قورجلویان. ن: قورجلویان
(6)- ن: با
(7)- ن: امروز
(8)- ن: به قم
(9)- ن: این حال
(10)- مز، ب: فرستاده شد
(11)- ن: برگردانند
(12)- م، ن: مسلمان
(13)- ن: لشگر را
(14)- ن: مدعیات
(15)- ب: انتشاری
(16)- ن: «و» ندارد
(17)- مز، م: بالضرو
(18)- ن: «یراق دار» ندارد
(19)- ب: موی. م: مور
(20)- ن: بین الهلالین را ندارد
(21)- ن: برایشان
(22)- ن: تركمان
(23)- م، ن: «و» ندارد
(24)- ن: 16
(25)- م، ن: محرم الحرم
(26)- ن: «بزرگوار» ندارد
(27)- م: علیهم
(28)- ن: بین الهلالین را ندارد
(29)- ن: كه از آنجا
(30)- ن: به شهر نیز یك فرسخ» ندارد. م: به شهر یك فرسخ
ص: 837
كوچ كرده به آستانه مقدسه منوره عرش منزله معصومه- علیها السلام و التحیه- آمده در منازل و مدرسه آستانه و خانههای متصله بدان «1» نزول نمودند و كس نزد مرشد قلی سلطان فرستادند كه الكای تركمان را باز به تركمان دادهاند «2» و قم به ادهم خان تعلق دارد ما را با شما نزاعی «3» نیست و الكای «4» شما جداست و با آن «5» كاری نداریم. شما به صحت بیرون رفته، به الكای خود روید كه ما داروغه تعیین نموده «6» شهر را به مردم ادهم خان سپاریم و برویم.
مرشد «7» قلی سلطان «8» تمكین سخن ایشان ننموده، در این باب «9» دشنام «10» و فحش پیغام فرستاد «11».
مدت ده دوازده روز مدار بر منازعه و مجادله بود و «12» چون این جماعت حفظ و حراست شهر و باره و فقیر مؤلف «13» از نارین قلعه مینمود، و مردم محلات شهر «14» بالتمام در هر «15» برجی از بروج حصار تا صباح مشاعل افروخته به لوازم كشیك اقدام داشتند، بر تركمانان ظاهر شد كه گرفتن این شهر با وجود هفت «16» هشت هزار آدم كه همراه دارند میسر نیست، شروع در تاخت و تالان حومه «17» و نواحی و بعضی از قری و مواضع قریبه كه تفنگچی نداشت «18») «19» نمودند. شعر «20»:
بهرجا كه ایشان نهادند پیتو گویی كه افتاد آتش به وی اثر آبادانی «21» در هیچجا نگذاشتند (نه تخم ماند «22» نه عوامل. حتی چوب مصالح الاملاك را بردند و گوسفند در هیچجا نگذاشتند) «23» و مرتضی قلیخان بر منع «24» آن جماعت طاغی قادر نبود «25». بالاخره چون یافت كه ارباب غرض، «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» «26» بجهت حصول «27» مدعیات [624] خود او را سرگردان و بدنام ساختهاند «28»، نادم و پشمان گشته قرار بر این داد كه دیگر «29» طمعی از مردم شهر ننموده «30» برود. چون مكررا از شهر جمعی به رسالت رفته «31» بودند «32»، در مرتبه اخیر مبلغ یكصد تومان پیشكش قرار یافت كه ملازمی خان بفرستد كه بعد از رفتن خان وصول «33» آن نموده از عقب روانه گردد «34»،
______________________________
(1)- ن: بر آن
(2)- ن: «اندو» ندارد
(3)- م، ن: «نزاعی» ندارد
(4)- ب: اولكاء
(5)- م، ن: بان
(6)- م، ن: كرده
(7)- ب، ن: و مرشد
(8)- م، ن: خان
(9)- مز، ب، م: درباره
(10)- م: دشنام داده و. ن: دشنام داده فحش
(11)- م، ن: فرستادند
(12)- ن: «و» ندارد
(13)- ب: مؤالف
(14)- ن: «شهر» ندارد
(15)- م، ن: «هر» ندارد
(16)- ب: هفت و
(17)- ن: «حومه» ندارد
(18)- م: نمودند كه نداشت
(19)- ن: بین الهلالین را ندارد
(20)- ن: بیت- م: ندارد
(21)- ن: آبدانی
(22)- مز، م، ن: مانده
(23)- ن: بین الهلالین را ندارد
(24)- مز، ب: میغ
(25)- ب: نبود و
(26)- سوره 5 آیه 52
(27)- ن: «حصول» ندارد
(28)- م، ن: «اند» ندارد
(29)- مز: «دیگر» ندارد
(30)- مز، م: نموده
(31)- ن: بیرون رفته
(32)- ن: بودند و
(33)- م: وصوان
(34)- ن: گردد و
ص: 838
جهت خان از میوه قم و گلاب «1» و ساوری لایق با مبلغی جهت وكلای درخانه فرستاده، بعد از مدت چهارده روز محاصره، در روز چهارشنبه بیست و هشتم شهر «2» محرم مرتضی قلی از ظاهر قم كوچ كرده، متوجه ساوه شد.
مقارن این وقایع، علیقلی سلطان «3» كه از زنگان به الكای شراه قم (كه مسكن قورخلویان است) «4» رفته بود، از بیم كثرت لشگر تركمان قدرت آمدن «5» به قم نداشت قبل از رفتن مرتضی قلی خان به چند روز فقیر مؤلف برادر اعظم «6» نقابت و فضایلپناه میرزا محمود را- كه به انواع فضایل و كمالات آراسته و به رشد و كاردانی و سپاهیگری از اقران گوی سبقت ربوده- وی را با جمعی از درب قلعه بیرون كرده «7» از عقب علیقلی سلطان فرستاد كه او را برداشته به حوالی شهر درآورد.
علیقلی سلطان باز مساهله و ملاحظه در آمدن كرده روز دوشنبه سیم شهر صفر سنه مذكوره خود را به حوالی شهر رسانید. تا آن روز بواسطه احتیاط، فقیر مؤلف «8» دروازهها «9» را نگشوده بود (و اندیشه باز از مراجعت مرتضی قلیخان داشت و باز به اراجیف مذكور میشد كه رفته كه از ساوه تمامی ایل را كوچانیده بر سر قم آورد) «10».
در «11» خلال این احوال در آخر همین روز مرتضی قلیخان از ساوه خایفا خاسرا كوچ كرده، مردم ایل او را اعتبار نكرده در شهر به روی «12» او بسته معاودت نمود و در حوالی سر رودخانه قم در موضع سر قله كه به كوشك میرزا شاه حسین اشتهار دارد نزول «13» نمود و «14» جمعی از ملازمان علیقلی سلطان و قوشچیان او كه در عقب میآمدند به تركمانان «15» برخورده ایشان را گرفتند. علیقلی سلطان به دستور «16» حفظ و حراست دروب را به عهده فقیر مؤلف و غازیان نموده، خود بیرون رفت.
اما مرشد قلی سلطان و ملازمانش از درب قلعه بیرون رفته در بالای باغ خان با تركمانان «17» دست و بغل شده، دلیران جانبین و بهادران طرفین، پای در میدان مبارزت نهاده، دست «18» به انداختن تفنگ و تیر و راندن خنجر و شمشیر كردند. «19» شعر «20»:
تیغ دندان تیز كرده بر تن رویین تناندست در خون یلان انداخته هر دم تبر
در كمین سركشان خم كرده پشت خود كمانسینه پیش آورده پیش ناوك گردان سپر
كرده از جوشن زبان سینه را خار اشكافهمچو خار اژدها دندان ز برگ گل گذر
______________________________
(1)- م: به گلاب و. ب، ن: و گلاب ساوری
(2)- ن: «شهر» ندارد
(3)- ن: قلی خان
(4)- ن: بین الهلالین را ندارد
(5)- ن: «آمدن» ندارد
(6)- مز، ب: اعزم
(7)- ن: آورده. م: ندارد
(8)- ب: مؤالف
(9)- مز، ب، م: دروازها
(10)- ن: بین الهلالین را ندارد
(11)- ب: و در
(12)- ب: بر روی
(13)- مز، ب، م: و نزول. ن: نزول
(14)- م، ن: «و» ندارد
(15)- م: تبركمان. ن: تیر و كمان
(16)- م، ن: «به دستور» ندارد
(17)- م: تیركمان
(18)- ب، ن: در انداختن م: و در انداختن
(19)- ب، م، ن: گردیدند
(20)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 839
چون هیچكدام از «1» طرفین بر یكدیگر ظفری «2» نیافتند و شب بسر دست درآمد، مرشد قلی «3» روانه شهر شد و آن شب مرتضی قلی خان «4» [625] كوچ كرده از راه صرم روانه كاشان شد. در وقتی كه مرتضی قلیخان در قم بود، ولیخان سلطان پسر محمد «5» خان تركمان همراه وی بود از مردم «6» و عمال بد افعال كاشان به گمان اینكه «7» باز محمد خان در درخانه مدار علیه «8» است كتابات و تحف «9» و هدایا «10» به وی میرسید. مومی الیه از ترس مرتضی قلیخان «11» نمیتوانست كه پیشدستی كرده به كاشان رود، رفتن ساوه را بهانه كرده، از «12» ساوه شب فرار نموده از خارج راه خود را به كاشان رسانید و در حفظ و حراست آنجا كوشید و از رفتن «13» مرتضی قلی خان بدانجا میاندیشید. خبیه «14» و اوباش تركمانان كه سابقا با وی میبودند در كاشان بر سر وی جمع شدند و شروع در تالان آن ملك نمودند و بهر كس كه گمان چیزی میبردند، از وی گرفتند. مرتضی قلی خان كه از رفتن ولیخان «15» سلطان به كاشان واقف شد، میر «16» اسمعیل وزیر خود را با جمعی از آقایان بواسطه طمع به كاشان فرستاد.
مقارن این، خبر به وی رسید كه اردوی معلی كوچ بر كوچ از قراباغ متوجه عراق است و احكام همایون به امرای «17» عراق رسیده «18» كه او را تعاقب نمایند و نگذارند كه به خراسان یا از طرفی بدر رود «19». وی از روی اضطرار تمام به كاشان رفت ولیخان «20» سلطان او را به شهر نگذاشته مهمسازی ملازمان او كرده از راه اردستان به «21» بیابان خود را زده به سمنان رسانیده و از آنجا بدامغان رفت. مصراع «22»:
كجا روی كه ز هر سو گریزگاه نداری
اشك ریزی قلم عنبر فشان در قتل شاهزاده «23» نوجوان حمزه صاحبقران اسكنه اللّه تعالی فی فرادیس الجنان
شعر «24»:
ایدل به جهان ثبات امریست محالپیوسته سرور اوست مقرون به «25»وبال
هر كوكب «26»مسعود كه بنمود جمالپس زود كمال او پذیرفت «27» زوال
______________________________
(1)- ن: بر یكدیگر از طرفین
(2)- ب، م، ن: «ی» ندارد
(3)- ب: قلی خان. ن: قلی سلطان
(4)- مز، م: «خان» ندارد
(5)- ب، م، ن: میرمحمد
(6)- ب، م، ن: مردم و اعمال بد فعال
(7)- ب، ن: انكه
(8)- ب، م، ن: الیه
(9)- مز: تخلف
(10)- ن: هدایای
(11)- ن: مرتضی قلی خان
(12)- ب، م، ن: «از ساوه» ندارد
(13)- م: رفتن
(14)- ب: خبیسه
(15)- ب. م، ن: ولیجان
(16)- ن: میرزا
(17)- ب، ن: یا امرای
(18)- ن: رسید
(19)- ب، ن: بدرود و
(20)- مز، ب، م: ولیجان
(21)- ب، ن: «به» ندارد
(22)- ب: ع. ن: ندارد
(23)- ب: شاهزاده جوان سلطان حمزه صاحبقران اسكنه اللّه- فی الجنان م: شاهزاده نوجهان سلطان حمزه میرزای صاحبقران سكنه اللّه تعالی .... ن: .... سلطان حمزه میرزای صاحبقران سكنه اللّه فردوس الجنان
(24)- ب: ندارد
(25)- م، ن: «به» ندارد
(26)- ن: موكب
(27)- ب: پزیرفت
ص: 840
پوشیده نماند كه عالم امكان «1» محصور بین العدمین است. وجود حقیقی ندارد بلكه موجودی است «2» مجازی و صورتی شبیه به صور خیال بازی. نیستی هستی (نمای و هستی نیستی فزای تغییر «3» حالات) «4» جهان «5» حادت امری است قدیم و تصدیق تصور ثبات قیاسی «6» عقیم و فكری «7» غیر مستقیم. فنای هر ممكنی از قبیل «8» واجبات و بقای او از «9» مقوله ممتنعات. نظم «10»:
ندوخت جامه كامی «11»به قد كس گردونكه عاقبت به مصیبت نكرد یكتایی در ماتمسرای جهان بوقلمون، فراش بارگاه قضا شمع بقا بر بالین احدی نیفروخته و در محنتخانه دنیای دون خیاط كارگاه قدر، خلعت خلود بر قامت اقامت هیچ بشری ندوخته هرگز رایت دولتی نیفراشت «12» كه عاقبت الامر نگونساز نگردانید و نهال سلطنتی ننشاند كه به «13» تندباد حوادث از بیخش نكند. نظم «14»
جهان ای پسر ملك جاوید نیستز دنیا وفاداری امید نیست
نه بر باد رفتی سحرگاه و شامسریر سلیمان علیه السلام خردمند آنست كه چون به دیده اعتبار در حقیقت روزگار (نگرد، بدین شراب غرور متجرع نگردد) «15» و بدین دنیای دون مغرور و ملتفت نشود. بیت «16»:
گیتی كه نشیمن «17»زوال استآسوده دلی درو وبال است «18»
ماتمكدهایست تیره و «19»تنگدر وی «20» نه وفا نه بوی و نه رنگ [626] «21» و بر مقتضای نص الهی و اوامر نامتناهی، حیث «22» قال «23» عز اسمه « (لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» «24» ذی عقل كسی است كه از دولت دنیا به غیر «25» انفعال بخود راه ندهد و بقا و فنای او را اعتبار نكند و به علم الیقین بداند ایضا «26»، شعر «27»:
این همان چرخ است كز نوشیروان بستد سریروین همان دور است كز شاه «28»اردوان بربود تاج ***
این «29»همان چشمه خورشید جهان افروزستكه همی «30» تافت بر آرامگه عاد و ثمود
______________________________
(1)- ب، م، ن: امكان كه
(2)- موجود است
(3)- م: بغیر
(4)- ن: بین الهلالین را ندارد
(5)- ن: فرای بغیر حالات جهان
(6)- م: قیاس
(7)- ب، ن: «ی» ندارد
(8)- ن: قبل
(9)- م: او را
(10)- ن: بیت
(11)- ب، ن: كافی
(12)- مز، ب، م: نه فراشت
(13)- ن: «به» ندارد
(14)- ن: بیت. م: ندارد
(15)- ن: بین الهلالین را ندارد
(16)- م: ندارد
(17)- ب، ن: نشمینش
(18)- مز، ب، م: حرامست
(19)- مز: «و» ندارد
(20)- ب: در وی نوفا نبوی و نیرنگ
(21)- م: نیرنگ
(22)- ن: «حیث» ندارد
(23)- ن: قال
(24)- سوره 57 آیه 23. ن: ندارد
(25)- م، ن: بغیر از
(26)- م، ن: «ایضا»- ندارد
(27)- ن: بیت. ب: ندارد
(28)- ب، م، ن:
شهزادگان. ن: شهزادگان
(29)- ن: همین
(30)- مز، ب، م: همین
ص: 841
مصداق این سیاق، انتقال شاهزاده صاحبقران از دنیای دون و «1» جهان گذران است.
سابقا مذكور شد كه چون ایلچیان معتبر با كتابات مقرر، مقرون به صلح و صلاح از آذربایجان به جانب روم فرستاده و در زمستان این سال امری كه باعث توقف در آذربایجان «2» و قراباغ باشد نبود، و خاطر اشرف از ممر كوه گیلویه «3»و فارس و كرمان جمع نبود و میل «4» دیدن اصفهان نیز داشتند، قرار قشلاق همایون در دار السلطنه قزوین داده در روز شنبه بیست و چهارم شهر ذی حجه «5» حجه اربع و تسعین و تسعمائه در بلده طیبه گنجه كوچ فرموده «6»، حوالی مزار فیض آثار شیخ گنجوی نظامی «7» علیه الرحمه، مخیم سرادقات جاه و جلال گردید «8» و در آن منزل ایلچیان و فرستادگان از جانب سلطنتپناهی «9» سلطان محمود خان مشهور به سیماون «10» و الكسندر خان و منوچهر خان و سایر حكام گرجستان با تحف و پیشكش و هدایای لایقه «11» به درگاه جهانپناه آمده، به شرف سجده اشرف و پایبوس شاه عالی و شاهزاده متعالی سرافراز گردیدند و از آنجا كوچ فرموده در كورك جایی نزول اجلال واقع شد و در این «12» منزل جان گسل شاهزاده غافل (تجرع به باده ارغوانی نموده) «13» شب تا روز «14» در منزل علیقلی خان فیج اغلی به صحبت مشغول گشته، از جنسی «15» معلوم كه از گرجستان آورده بودند، افراط در شرب «16» آن میفرمودند «17» همانا كه بر ایشان منكشف شده بود كه آن ساغر مالامال ساقی اجل بدیشان تكلف مینماید، «كه مست خواهم ازین عالم خراب گذشتن».
آنگاه شاهزاده عالمپناه كه مستی و بیهوشی بر وی زیادتی نمود «18» از منزل علیقلی خان سوار شده به دولتخانه آمده «19» بمؤدای «اذا اراد اللّه شیا هیاء اسبابه»، خار «20» اجل دامنگیر ایشان گشته، چون شب كوچ بود «21» و اردو در بار كردن و رفتن، به حرم «22» نفرمودند «23» و در یكی «24» از آلاچوقهای «25» خاصه- كه «26» جهت قوشخانه زده بودند- استراحت میفرمایند. در هنگام، خوابیدن، خودی دلاك ناپاك كه اصلش از ارامنه خوی بود و شكل آدم نداشت كوتاه و كوژپشت و نقصان تمام در خلقت و هیأت او را واقع بود، یتیمی بیپدر و مادر در بازارها نشو و نما یافته، به سعی جمیل زینل بیك شربتدار
______________________________
(1)- م، ن: «دنیای دون و» ندارد
(2)- ن: قرایاع و آذربایجان
(3)- ب، م: كوكیلویه
(4)- م: مثل
(5)- ن: حجه سنه 994 از بلده
(6)- ب: فرمود. ن: فرموده در
(7)- ن: بسطامی
(8)- ن: نزول نمود
(9)- مز: سلطنه پناهین
(10)- ن: سماون
(11)- مز: لایق
(12)- م، ن: در آن
(13)- ن: بین الهلالین را ندارد
(14)- مز: باز در خلاصة التواریخ ج2 841 اشك ریزی قلم عنبر فشان در قتل شاهزاده نوجوان حمزه صاحبقران اسكنه الله تعالی فی فرادیس الجنان ..... ص : 839
(15)- ب، ن: جنس
(16)- م، ن: شراب
(17)- ن: نموده
(18)- ن: كرده
(19)- ب: آمد. ن: آمد و
(20)- م: فار
(21)- م، ن: «بود» ندارد
(22)- ب: در حرم
(23)- ن: «به حرم نفرمودند و» ندارد
(24)- ن: بود یكی
(25)- ن: اطاقهای
(26)- ب، م، ن: كه از
ص: 842
پیش افتاده، امین و جلیس شاهزاده عالم مدار گشت و در اندك زمانی چنان ترقی فرمود كه از وی محرمتری نزد آن «1» شمع دودمان پادشاهی نبود. آن بیباك ناپاك، بعد از قرار گرفتن آن ماه انجمن در جامه خواب «2»، چون صاحب وعده و مقدمه بوده «3»، بعضی از غلامان و مقربان كه بر در آلاچوق بودهاند، ایشان را رخصت داده به دیوانخانه فرستاده و خود به خاطر «4» جمع خنجر نواب شاهزادگی «5» از غلاف [627] بیرون آورده سینه بیكینه مبارك وی را برهنه كرده، زخم اول بر روی دل آن حضرت و دوم «6» بر پشت زهار و «7» سیم به زیر پستان وی میزند و آن شاهزاده مستطاب در عین خواب و بیهوشی از مستی «8» شراب از تاب زخمهای خنجر به حركت درآمده، وی از هول جان كه مبادا كسی به گمان افتد، چهار زخم دیگر بر آن والا گهر میرساند و چراغ را خاموش كرده به بهانه خدمتی كه- یعنی نواب شاهزادگی «9» او را بدان مأمور گردانیده باشند «10» و از عقب كسی فرستاده باشند «11»- به قدغن بیرون میرود و جمعی كه در كشیك میباشند، خصوصا اللّه وردی «12» بیك زرگرباشی كه همگی منظور نظر و معتمد آن والا گهر بودند، از خاموش شدن چراغ و اضطراب خودی ناپاك به دغدغه میافتد «13». بعد از ساعتی كه به در آلاچوق میآید «14»، آواز حركتی «15» و دست و پا زدنی به گوش وی میرسد، بیتحاشی خود را به درون میاندازد «16» و مییابد كه قباحتی واقع شده. چراغ میطلبد «17» و ملاحظه میكند كه مندیل از سر بافر «18» آن سرو انجمن زیبایی به جایی افتاده و بدن همچو نسترنش «19» در میان جامه خواب «20» غرق خون شده، لاجرم آن وارث تاج و تخت، دل بر واقعه ناگزیر نهاده، در آن شب یعنی «21»- كه شب چهارشنبه بیست و هشتم شهر ذی حجه سنه مذكوره بود- شاهباز روح پرفتوحش بعد از اندك ساعتی از این تنگنای قفس بیبنیاد به عالم قدس پرواز نمود.
نظم «22»
(زین ششدر بیثبات فانیرو كرد به ملك جاودانی
بر طارم آسمان علم زددر وادی لامكان قدم زد
______________________________
(1)- ن: در آن
(2)- مز: جامخواب
(3)- ن: بود
(4)- ب: و خاطر
(5)- ب، ن: شاهزادهگی
(6)- م، ن: دویم
(7)- م، ن: «و» ندارد
(8)- ن: «مستی شراب» ندارد. مز: مستی و شراب
(9)- ب، ن: شاهزادهگی
(10)- مز، ب، م: باشد
(11)- م: باشند
(12)- ن: ویردی
(13)- ن: میافتنند
(14)- ن: میآیند
(15)- ن: حركت دست
(16)- ن: میاندازد كه مبادا.
م: میاندازد و میباید كه مبادا
(17)- ن: طلبیده ملاحظه میكند
(18)- ب: باقران
(19)- م، ن: نسرینش
(20)- مز: جا مخواب
(21)- ن: «یعنی» ندارد. م: كه یعنی
(22)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 843 در مملكت قدم قدم نهكان پردهسرا ترا حرم به) «1» از بعضی استماع افتاد كه در هنگامی كه آن ملعون، خنجر بر آن شمع شبستان سلطنت زده، از بیرون آلاجوق آوازی شنیدهاند كه آن حضرت میگفته «2» به تركی، كه ظلم اینچنین میباشد. آن جماعت كه در آن قرب و حوالی بودند، قبای صبر و شكیبایی در بدن پاره كرده بیاختیار نوحه و فریاد «3» برداشتند و آن شاهزاده مظلوم را بدان وضع برداشته به حرم نزد شاه كامیاب و شاهزاده و خواتین و اهل حرم آوردند. در آن شب جانسوز (به یك صدمه صور صفت چون عرصه قیامت در جوش و خروش آمد) «4» فزع روز اكبر و علامات دشت محشر در میان لشگر مشاهده رفت. خروش و زلازل در چادرها افتاد «5» و دیده خلایق از فراق آن «6» برگزیده حضرت خالق خوناب «7» میپاشید و روزگار غدار به ناخن «8» حسرت چهره آمال میخراشید. مردمان در بجر حیرت «9» افتادند «10» در آن نصف شب وقت رحیل، قوافل غم و الم در ضمیر برنا و پیر بارها بگشاد و رخت صبر و شكیبایی ایشان را بر كنار صحرا نهاد. رباعی «11»:
ای كرده زلال عیش ما تلخ چو زهروز دیده احباب روان ساخته نهر
رفتی بسوی سرای فانی كه نداشتگنجایش جوهر تو گنجینه دهر چشم «12» زخم زمانه نهال قد «13» دلبند آن شاهزاده یگانه «14» و در یكدانه كه در كمال حیا و آزرم و شجاعت و مروت بود، بیگمان به تیغ ناكامی از پای درآورد و داغ این مصیبت بر دلهای عالمیان از پیر و جوان نهاد. (شعر «15»: [628]
دریغا كه پژمرده شد ناگهانیگل باغ دولت به روز جوانی
دریغا كه آن نیر اوج شاهیچو صبح دوم بود كم زندگانی كدام صباح آفتاب است كه در عقب خود شام ادباری ندارد، و كدام فارغ البال است كه از محنت روزگار غدار و مزاحمت اشرار نابكار بر دل باری ندارد. نظم «16»:
چنین است آیین این خاكدانبنای جهان كی بود جاودان) «17» باعث بر آن عمل شنیع كه «18» نسبت به آن شاهزاده «19» منیع واقع گشت، دو نقل استماع افتاد: یكی
______________________________
(1)- ن: بین الهلالین را ندارد
(2)- ب، م: گفته هرگز ظلم این چنین. ن:
میگفته ظلمی چنین
(3)- ن: زاری
(4)- ن: بین الهلالین را ندارد
(5)- ن: افتاده
(6)- م، ن: «آن» ندارد
(7)- ن: از دیده خوناب
(8)- م، ن: به ناخن چهره آمال میخراشید
(9)- م: هیئت. ن: هیأت
(10)- ن: افتاده
(11)- ن: بیت. م: ندارد
(12)- ب، ن: بر چشم
(13)- م، ن: «قد» ندارد
(14)- ن: و در یكدانه» ندارد
(15)- م: «شعر» ندارد
(16)- م: ندارد
(17)- ن: بین الهلالین را ندارد
(18)- ب، م، ن: آنكه
(19)- م، ن: به شاهزاده
ص: 844
آنكه امرای مصاحب مثل علیقلی خان قرداش «1» و اسمعیل قلی خان یولداش یافته بودند كه شاهزاده قمرلقا از تسلط و استیلای ایشان به تنگ آمده، جمعی را در «2» عزی آن «3» دارد كه چون در تخت عراق متمكن گردد، اندیشه ایشان نماید و آن جماعت نمك به حرام، با میرزا محمد كه «4» در آن اوان مستوفی دیوان و مصاحب بود- قرعه این مشورت در میان انداخته، قرار بر این دادند كه خودی دلاك- كه از مقربان و محرمان آن نور حدقه «5» عالمیان است، و تعلق خاطری «6» پیش رضا قلی بیك شاملو ولد پیری بیك اینانلو «7» كه در آن زمان ایشك آقاسیباشی آن شاهزاده عالی بود [دارد]- او را بر این دارند كه بعد از شرب خمر و «8» بیهوشی، غدری با آن حضرت «9» نموده «10» چنانچه پرده از روی كار برنخیزد او را به قتل رساند «11». و نقلی دیگر آنكه، خودی «12» دلاك «13» پیش رضا قلی بیك تعشقی بهم رسانیده «14» و نواب عالی «15» را نیز با وی «16» میلی بود و از گرفتاری خودی «17» نزد مطلوب آزرده و همگی در مقام قصد خودی «18» میشدند و «19» تعویقات در میانه میافتاد و آن كافر بیباك به توهم قتل خود یا «20» كثرت محبت جوان «21» بر آن فعل شنیع پیشدستی نمود. اما از «22» قرینه و قراین اوضاع «23» بعد از آن «24»، نقل اول به صحت اقرب «25» مینماید و آن جماعت نمك بحرام بعضی پیش از سال و بعضی بعد از آن به قتل رسیدند. شعر:
(اگرچه «26»یقین است ازین خانه رحلتو لیكن نبود «27» این كسی را گمانی «28»
جهان بیثباتست و «29»تا بوده دایمچنین بود آری سرایی است فانی) «30» و در تاریخ رحلت آن اعلیحضرت «31»، علامی قاضی عبد اللّه ورامینی اینچنین یافته، نظم «32»:
گشته چون حمزه ثانی كشتههیچ نایافته از عمر مزه
بهر تاریخ به صد حسرت گوی«آه از كشتن سلطان خمره»
______________________________
(1)- ب، م: قراداش
(2)- ن: كه در
(3)- م، ن: «آن» ندارد
(4)- ب، م، ن: كه» ندارد
(5)- ب، م: حدیقه
(6)- ب، م، ن: خاطر
(7)- ن: «اینانلو» ندارد
(8)- ن: در
(9)- ن: به ان حضرت. ب: به ان حضرت برده. مز: با آن حضرت چنانچه
(10)- مز: ندارد
(11)- مز، ب، م: ندارد
(12)- م، ن: «خودی» ندارد
(13)- ن: دلاك ناپاك
(14)- ن: رسانیده بود
(15)- ن: اعلی
(16)- ب، ن: به او
(17)- ب، م، ن: خود نیز
(18)- م: خود
(19)- ن: «و» ندارد
(20)- م، ن: با
(21)- ن: «جوان» ندار
(22)- ن: و از
(23)- ب، م: اوضایع
(24)- ن: «بعد از آن» ندارد
(25)- م، ن: عرب
(26)- ب: «چه» ندارد
(27)- ب: ببودی
(28)- ب: گمان
(29)- م: «و» ندارد
(30)- ن: بین الهلالین را ندارد
(31)- ب، م، ن: عالیحضرت
(32)- ب، م: ندارد. ن: تاریخ
ص: 845
احوال مقرون به وبال خودی ملعون آنكه، بعد از اقدام بر آن عمل شنیع، چون شمر لعین «1» در آن شب خود را «2» به خانه رضا قلی بیك رسانیده، رضا قلی بیك از بیم میفرماید كه او را در صندوقی كنند تا بهبینند «3» كه صحبت به كجا منتهی میشود. چون امرای صاحب مشورت، بلكه صاحب امر [كه] در آن قباحت بودهاند، هیچكس نام آن كافر ملعون را بر زبان «4» نمیآورد. تا آنكه یكروز بعد از تجهیز و تكفین آن شاهزاده با تمكین، در كنار آب رودخانه شطر از آن منزل اردو كوج نمود و نعش مبارك آن حضرت را مقرر كردند كه (ایالت و سیادتپناه سید) «5» بیك كمونه «6» و ادهم خان تركمان برداشته پیشتر به دار الارشاد اردبیل «7» برند «8» اتفاقا در آن شب رضا قلی بیك به ملازمان خود میگوید كه خودی را از صندوق بیرون كرده به كناری برده [629] به قتل آورند. ملازمان وی را از اردو بیرون برده، زخمی چند میزنند به گمان آنكه مرده، میگذارند. مشار الیه زخمدار و عریان «9» و برهنه از ترس، آنكه مبادا كسی بدو درخورد، راهی پیش وی آمده، آن راه گرفته تا میرسد «10» به محلی كه نعش شاهزادگی را در آن منزل فرود آورده آن جماعت كه او را میبینند، گرفته آوردند تا به اردوی «11» شاه [زاده. شاه مصیت رسیده] خنجری چند خود بدست مبارك بر وی «12» زده او را به قتل آوردند «13» و بعد از آن «14» سوختند. شعر «15»
بد اصل را چگونه توان كرد تربیتكس در درون خانه چرا مار پرورد
حنظل به تربیت ندهد طعم نیشكرگل برنچیند آنكه همه خار پرورد مقرر و معین است چنانكه گفتهاند، نظم «16»:
اگر افعئی را بیاری ز دشتكند بر فراز گل و سبزه گشت
بهر جای مرغوب راهش دهیمیان گل آرامگاهش دهی
(نصیبش اگر آب حیوان كنیو گر بسترش رشته جان كنی) «17»
نگردد بدان تربیت یار توكند عاقبت زهر در كار تو نعش شریف آن حضرت فردوس منزلت «18» را به حظیره مقدسه نقل فرموده «19» در آن روضه جنت مانند در جنب آبا «20» و اجداد عظام مدفون ساختند «21». بعد از آنكه «22» شاه كامیاب مالك رقاب، المؤید من «23»
______________________________
(1)- ن: لعین خود را
(2)- ن: «خود را» ندارد
(3)- ن: بهبیند
(4)- ب: بزبان مز: ندارد
(5)- ن: بین الهلالین را ندارد
(6)- مز، ب، م: «و» ندارد
(7)- ن: اردهبیل
(8)- برند
(9)- مز: عوریان
(10)- ن: رسید
(11)- مز، ب: اردوی شاه مصیبت رسید. م، ن: شاهزاده مصیبت رسیده
(12)- ب: بر روی
(13)- ن: آورده سوختند
(14)- ب: «بعد از آن» ندارد
(15)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(16)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(17)- ن: بین الهلالین را ندارد
(18)- ن: قرین. م: ندارد
(19)- م، ن: فرمودند
(20)- ب، ن: و اباد و احد عظام
(21)- ن: ساختند و
(22)- مز، ب، م: «كه» ندارد
(23)- ب، ن: من اللّه
ص: 846
عند اللّه الملك المنان، السلطان بن السلطان بن «1» السلطان، و «2» الخاقان بن «3» الخاقان بن «4» الخاقان ابو المظفر سلطان «5» شاه عباس بهادرخان بر سریر سلطنت متمكن گردید، نعش مبارك آن رضوان جاه را به كربلای معلی فرستادند و در محل خود ایراد خواهد یافت. عمر شریف آن شاهزاده هیجده «6» سال و ده «7» ماه، خط بر عذارش دمیده [بود]. «8» سه فتح نامی او را میسر شد: اول فتح غوریان. دوم «9» جنگ تبریز با رومیان. سیم جنگ صایین قلعه با لشگر تكلو و تركمان. از آن رضوان منزلت دو پسر یادگار «10» ماندهاند یكی اسمعیل میرزا كه «11» با سایر شاهزادهها در قلعه میباشد و یكی سلطان حیدر میرزا كه بواسطه مصلحت حال مؤمنان و صلاح احوال مسلمانان او را «12» به روم «13» فرستادهاند و الحال در اصطنبول «14» در خدمت سلطان مراد پادشاه «15» روم است. تفصیل این مجمل در محل خود مذكور خواهد شد.
و هم در این سال، روز یكشنبه بیست و سیم شهر صفر سنه مذكوره، حكیم (تقوی خصال مرضی الافعال) «16» میرزا محمد در دار العباده یزد به جوار رحمت حضرت «17» عزت پیوست. وی در علم «18» طبابت علمی و عملی بینظیر بود و در وادی تقوی و صلاح عدیل خود نداشت. جمع تمامی ادعیه كرده «19» و نسخهای مرغوب پرداخته قریب به «20» پنجاه هزار بیت است و آنرا انیس العابدین نام كرده.
ذكر سوانح حالات و وقایع مهمات بعد از ارتحال شاهزاده قدسی سمات حمیده «21» صفات
چون شاه كامیاب و شاهزادههای مستطاب از مراسم تعزیه آن گنج نهان فارغ شدند، امرای عظام و عساكر نصرت فرجام و وضیع و شریف از ترك و تاجیك جمع شده، قرعه مشورت در باب امور سلطنتی «22» و جهانبانی «23» و قرار مدار دولت و كامرانی در میان انداختند. آرای «24» آن جماعت بدان «25» قرار گرفت كه چون بعد از رحلت شاهزاده نامدار، سلطنت و گیتی «26» ستانی تعلق به شاه والاجاه
______________________________
(1)- ن: ابن
(2)- ب: «و» ندارد
(3)- ن: ابن
(4)- ن: ابن
(5)- ن: «سلطان» ندارد
(6)- ن: هژده
(7)- ن: دو
(8)- مز: ندارد
(9)- ن: دویم
(10)- ن: یادگار ماند
(11)- ب، ن: «كه» ندارد
(12)- ن: «او را» ندارد
(13)- ب: برونا. م: برون
(14)- ب، م: در استنبول. ن: ندارد
(15)- ب، م، ن: پاشای
(16)- ن: بین الهلالین را ندارد
(17)- م، ن: «حضرت» ندارد
(18)- ن: «عمم» ندارد
(19)- ب، م: كرده بود. ن: كرده بودند
(20)- م، ن: «به» ندارد
(21)- ن: سلطان حمزه میرزا رحمة اللّه علیه
(22)- ن: «سلطنت» ندارد
(23)- ن: پادشاهی
(24)- ب، ن: رای
(25)- ب، ن: بر آن
(26)- ب، ن: گیتیستان
ص: 847
سكندر سپاه ابو المظفر سلطان «1» شاه عباس دارد، [630] اگر ما «2» یكی از این شاهزاده «3» ها- ابو طالب میرزا یا یكی از فرزندان سلطان حمزه را پادشاه كنیم- قزلباش اطاعت «4» نمیكنند و «5» لشگر خراسان بیگمان به عراق میآیند. پس بنابر مصلحت وقت آنست كه هرگاه سمت پادشاهی بر شاه كامیاب سلطان محمد پادشاه «6» بوده باشد، به دستور زمان سلطان حمزه میرزا «7» مهمات از پیش میرود همچنانكه سلطان حمزه میرزا وكیل بود و صاحب اختیار، نام پادشاهی شاه «8» كامیاب داشت، به همان قاعده، پادشاهی «9» با شاه «10» بوده، ابو المنصور ابو طالب میرزا را وكیل گردانیم و مهمات را سر كنیم «11» و روزی بگذرانیم.
بالاخره به همین قاعده مقرر داشتند و ابو طالب میرزا را وكیل و ولیعهد گردانیده «12» و اختیار او را تمام «13» علیقلی خان فیج «14» اغلی پیش خود گرفت و مهرها به اسم وی نقش كرده «15» مدار داد و ستد عالم را بر آن نهاده و ددگی «16» شاهزاده را به قورخمس سلطان شاملو تفویض كردند و اسمعیل قلی خان به دستور دیوان بیگیباشی و وكیل بود و «17» وزارت دیوان اعلی را به میرزا محمد كه مستوفی الممالك بود رجوع نمودند و منصب جلیل القدر صدارت را كه سالها بود كه نواب میرابو الولی «18» انجو «19» مستعد آن شده بود (و موقوف به وقت بود) «20» به وی عنایت فرمودند «21» و میرزا لطف اللّه «22» كه وزیر شاهزاده غفرانپناه «23» بود او را مصاحب اسم نهاده مقرر كردند كه او و شاهقلی سلطان خلفای روملو مهر بر احكام مطاعه و احكام شاهزاده بزنند و استیفا را به میرزا محمد زمان ولد میرزا لطف اللّه دادند. رایات عز و جلال كوچ بر كوچ از دار الارشاد اردبیل «24» از طارم و خلخال متوجه قزوین شده در عشر اول شهر ربیع الاول سنه مذكوره، آن بلده طیبه از نزول موكب همایون زینت دیگر گرفت و بقیه آن سال قشلاق در قزوین به اتمام رسید. اما امرا و خانانی «25» كه در اطراف و جوانب ممالك محروسه بودند، هیچكدام قبول این «26»طرحی كه علیقلی خان و محمدی ساروسلاق «27» بجهت خود انداخته بودند نكردند و خود را در سلك امرای نواب كامیاب مالك «28» رقاب
______________________________
(1)- ن: «سلطان» ندارد
(2)- ن: «ما» ندارد
(3)- مز، م، ن: شاهزادها كه ن:
شاهزادهها را كه
(4)- ن: اطاعت نمیكند
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ب: پادشا
(7)- ب، م: میرزا را
(8)- ب، م: «شاه» ندارد
(9)- م، ن: پادشاه بود
(10)- ن: «با شاه» ندارد
(11)- ن: سر كرده روزی بگذرایم
(12)- ن: گردانیدند
(13)- ن: تمامی
(14)- م: قبح
(15)- ن: كردند و
(16)- مز، م: دهدهگی. ن: دهدگی
(17)- ب، م، ن: «و» ندارد
(18)- ن: میرابولی
(19)- ب، م، ن: «انجو» ندارد
(20)- ن: بین الهلالین را ندارد
(21)- ب: فرمودهاند
(22)- ن: «اللّه» ندارد
(23)- ن: صاحبقران
(24)- ن: اردهبیل
(25)- ب، م، ن: خانی
(26)- ن: این معنی و
(27)- م، ن: شار و سیلاق
(28)- ب، م: مالك الرقاب
ص: 848
قمر ركاب «1» ابو المظفر سلطان «2» شاه عباس بواسطه صرفه و صلاح و فایده خود و مصلحت وقت انتظام داده، یاغی «3» بیرون آمدند. محمد خان تركمان كه در مغانات «4» و طوالش «5» بود با آن جماعت وصلت كرده، در مقام مخالفت درآمد و پسرش ولیخان سلطان، كاشان را دربسته اظهار طغیان نمود «6». بكتش خان افشار كه در زمان شاهزاده صاحبقران از و «7» طغیان ظاهر بود، مجددا به یزد آمده، سهیل بیك و اغورلو «8» بیك غلامان «9» خاصه شریفه كه از جانب نواب غفرانپناه شاهزادگی «10» یكی به داروغگی «11» و دیگری به گركیراقی «12» مامور بود، ایشان را گرفته یوسف سلطان ولد قلی سلطان افشار قورچیباشی سابق را كه- حسب الحكم «13» در نارین قلعه یزد محبوس بود- او را بیرون آورده با (نقابتپناه مرتضی ممالك اسلام) «14» میر غیاث الدین محمد میرمیران یزدی وصلت كرده دختر او را به حباله خود درآورد و یزد را با كرمان مالا منالا ملكا ملكا «15» تصرف كرد «16». یوسف سلطان به خود «17»، الكای بوانات و ابرقوه «18» را صاحبی كرد. مهدیقلی سلطان شیخ كه- وكیل حاكم شیراز بود- او نیز در شیراز «19» به خود سرخان شده، (آقایان ذو القدر او را اطاعت «20» كردند «21» [631] وی نیز) «22» شیراز را تصرف نمود «23». در همدان نیز «24» میانه «25» شاهوردی «26» خلیفه شاملو و پیر غیب خان «27» استاجلو نزاعی بهم رسید. علیقلی خان كه وكیل السلطنه بود و میرزا محمد كه اعتماد الدوله، عاجز «28» آمده متحیر ماندند.
ذكر رسیدن خبر انتقال شاهزاده عالمیان از جهان گذران به صوب خراسان و اظهار وقایع كه «29» تعرض بدان از لوازم است نزد مورخان
چون خبر رحلت شاهزاده رضوان منزلت در ممالك خراسان به صحت پیوست، شاه عالمیان جهت رفتن آن «30» برادر نوجوان مراسم تعزیه بجای آورده، در آستانه مقدسه منوره رضیه «31» رضویه (علی مشرفها الف الف صلوة و سلام «32» و تحیه) «33» صلحا و اتقیا را به ختمات «34» كلام ملك علام مأمور
______________________________
(1)- ن: «قمر ركاب» ندارد
(2)- ن: «سلطان» ندارد
(3)- ن: یاغی
(4)- ب: مقانات
(5)- م، ن: طاش
(6)- ن: نمودند
(7)- م: و از
(8)- ن: اوغور
(9)- ن: ملازمان
(10)- ب، م، ن: شاهزادهگی
(11)- م: داروغهگی
(12)- ب، م: كریك راقی
(13)- ن: «حسب الحكم» ندارد
(14)- ن: بین الهلالین را ندارد
(15)- ن: ملكا ملكا» ندارد
(16)- م، ن: كرده
(17)- ن: به خودسر
(18)- ن: ابرقو
(19)- ب، م، ن: «در شیراز» ندارد
(20)- ب: طاعت
(21)- ب: كردندی
(22)- بین الهلالین ندارد
(23)- ب، ن: نمود و
(24)- ن: «نیز» ندارد
(25)- ب: میان
(26)- ن: شاهویردی
(27)- ب: «خان» ندارد
(28)- ب، ن: عاجز و متحیر
(29)- ب: كه لازم است. ن: در آن اوان
(30)- ب، م: این
(31)- ب: و رضیه
(32)- ب: اسلام و التحیه. م: و السلام و التحیه
(33)- ن: بین الهلالین را ندارد
(34)- ب: انحتمات. م: ختمامات. ن: ختم
ص: 849
گردانید. آنگاه تصمیم «1» آمدن به پایتخت و مقر «2» سلطنت موروثی كه دار السلطنه قزوین است با خود قرار داده «3»، حكم «4» مطاع واجب الاتباع به امرای درخانه مقدمهم علیقلی خان استاجلو و اسمعیل قلی خان شاملو شرف صدور و عز ورود یافت به این مضمون كه: «علیقلی خان فیجاغلی و اسمعیل قلی «5» شاملو به عنایت بیغایت شاهانه مفتخر و سرافراز بوده بدانند كه برادر بزرگوار سعید شهید مرحوم را كه در میانه ایشان بود قصد كردند. چون وی به سن «6» از نواب همایون ما بزرگتر بود، لهذا مملكت آذربایجان و عراق و شروان «7» و آن حدود را به او واگذاشته مضایقه نمیفرمودیم و همین به مملكت خراسان قناعت نموده بودیم. الحال «8» كه از دیوان ابدی البنیان «9» نشان واجب الاذعان سلطنت ابد مقرون ما را به طغرای غرای «إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» «10» موشح و مزین گردانیدهاند، و زمام مهام كل امور ممالك ایران به قبضه «11» اختیار و حیطه اقتدار دولت روزافزون ما نهادهاند، (بنص ظاهر النص «وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظِیماً») «12» ظاهر و واضح شده كه دست توفیق مهجه «13» اعلام كامرانی و سنجق مراد دو جهانی «14»نواب همایون ما را كه از حضیض خاك به اوج افلاك و از تحت سمك به فوق «15» سموات رسانیده، به محض خاكبوسی و مجاورت و محبت و متابعت و مؤالات و مطاوعت حضرت سلطان الاوصیاء (و برهان الاصفیا بابه المنیع حاجات «16» الاولیا و جنابه «17» الرفیع وسیله «18» قبول مناجات الاتقیا، اقضی مرتضی بعد جده الاعلی المصطفی و ابیه علی المرتضی) «19» امام واجب العصمه، مفترض الطاعه، (حجة اللّه علی كافة البشر، ثامن الائمة الاثنی عشر، علیهم صلوات اللّه الملك الاكبر) «20» نظم. «21»
شهید خراسان امام یقینپناه جهان شاه دنیا و دین
فلك بر درش صبح و شام آمدهبه قد دو «22»تا در سلام آمده
ملك گرد آن روضه محترمكبوتر صفت در طواف حرم
تمنا كند قبله راستانكه خود را كند فرش آن آستان
میسر در او از دعا مدعاز روی یقین قبلهگاه دعا سلطان سریر عزت و عرفان، مصدوقه حدیث صحیح «سند فن منی بضعة بارض خراسان» صاحب الصبر
______________________________
(1)- ب، ن: تسمیم
(2)- ب: مقرر
(3)- ب، م، ن: داد
(4)- م، ن: و حكم
(5)- ن: قلی خان
(6)- م: پس. ن: ندارد
(7)- ب، ن: شیروان
(8)- م، ن: و الحال از. ب: و الحال كه از
(9)- ن: ابدالتیان
(10)- سوره 38 آیه 26
(11)- ن: به صیغه
(12)- ن: بین الهلالین را ندارد. وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظِیماً: سوره 4 آیه 54
(13)- ن: «مهجه» ندارد. ب: مهجه اعلی
(14)- ن: و جهانبانی
(15)- ن: به عیوق سماوات
(16)- ب، م: الحاحات اولیاء
(17)- ب: بجنابه
(18)- م: وصیله
(19)- ن: بین الهلالین را ندارد
(20)- بین الهلالین را ندارد
(21)- ن: بیت. م: ندارد
(22)- م، ن: بقد توتا
ص: 850
و التسلیم و الرضا، سلطان ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام (من الملك الاعلی است، لاجرم بر حسب اقتضای همت گردون اعتلا و مؤدای حقیقت انتمای «الذین بالملك یقوی و الملك بالدین یبقی») «1» [632] همگی همت عالی نهمت مصروف و معطوف بر آنست كه ظل ظلیل رأفت شاهانه و سایه عاطفت بلند خسروانه بر مفارق برایا و كافه رعایا بر وجهی ممهد گردانیم كه همگی عباد در مهاد امن و امان آسوده و «2» در مأمن فراغت و رفاهیت آسوده «3»، مدلول شعر «4»:
عمر به خشنودی دلها گذارتا ز تو خشنود شود كردگار ورد زبان و حرز جان ایشان باشد و دست تطاول ستم روزگار و تعرض سرپنجه حادثات ادوار به گریبان احوال ایشان بعد از این نرسد و دست ظلمه از سر عجزه كوتاه گردد. باید كه چون بر مضمون حكم اشرف اطلاع حاصل نمایند، مهمات آنجایی را موقوف دانسته مترصد ورود «5» موكب همایون باشند كه در این زودی مهمات مملكت خراسان را سامان داده، بتوفیق اللّه سبحانه «6» و تعالی و به یمن امداد حضرات ائمه هدی- (علیهم صلوات اللّه الملك الاعلی) «7»- رایات نصرت آیات به فتح و فیروزی و اقبال متوجه آن محال [گردیده]، بعد از استقرار بر مقر سلطنت و مشاهده احوال هر كس به هر جهتی «8» بدانچه مقتضی همت شاهانه و مرحمت خسروانه در برابر آن باشد به عمل خواهد آمد «9»».
دو نفر از قورچیان شاه عالمیان حكم مذكور را به دار السلطنه آورده، علیقلی خان و اسمعیل قلی خان چون تعریف خانی «10» از ایشان سلب شده، درهم شدند «11» و در جواب عرضهای كه دلالت بر اطاعت نماید ننوشتند و قورچیان را توقف ننموده فرستادند. چون قورچیان به صوب مشهد مقدسه منوره عرش منزلت رسیدند، حقیقت «12» احوال و نفاق «13» آن امرای نكبت مآل با پریشانی رعایا و لشگر قزلباش و بیصاحبی آذربایجان و عراق را معروض درگاه عرش اشتباه نمودند، شاه سكندر «14» سپاه عزیمت «15» آمدن «16» به عراق را با خود جزم نموده، احكام مطاعه به امرا «17» و حكام حدود بلاد ولایات «18» خراسان خصوصا دار السلطنه هرات به ایالتپناه معتمد السلطنه علیقلی
______________________________
(1)- ن: بین الهلالین را ندارد
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- ن: آسوده باشند
(4)- ن: بیت
(5)- ب، م: «ورود» ندارد
(6)- ن: «سبحانه و» ندارد
(7)- ن: بین الهلالین را ندارد
(8)- ن: بهرجهت» ندارد
(9)- ب، ن: آمد و
(10)- ن: خلافی از ایشان شنیده و در همان روز جواب عریضه كه دلالت بر اطاعت باشند- نوشتند
(11)- ب، م: «شدند» ندارد
(12)- ب، م، ن: حقیقت آن احوال
(13)- ن: نفاق امرای و پریشانی
(14)- ب، م: سكندرشان
(15)- ب، م: عظمت. ن: عزم
(16)- ب، م، ن: «به» ندارد
(17)- ن: با امرا
(18)- ن: ولایت
ص: 851
خان شاملو نوشته مقرر نمود كه در حفظ و حراست بلاد و رعایت جانب عجزه «1» عباد كوشند كه رایات عز و اقبال «2» به فتح و نصرت و فیروزی «3» و اقبال متوجه مقر سلطنت به جانب دار السلطنه قزوین است و همچنین احكام مطاعه و استمالات «4» به حكام و امرای كرمان و یزد و ابرقوه و بوانات «5» و كل فارس و كاشان- كه خطبه و سكه به اسم سامی و نام نامی آن شاه عالی كرده بودند- فرستاد. آن جماعت «6» بیشتر از پیشتر در مراسم اطاعت و انقیاد و جانسپاری كوشیده، لوای ولای آن پادشاه جمجاه را برافراشتند «7».
گفتار در مجاری «8» بقیه احوال شاه و شاهزاده و امرا و «9» انقطاع دولت ایشان در نصف این سال
نوروز تنكوز «10» ئیل، روز شنبه یازدهم شهر ربیع الثانی سنه خمس و تسعین و تسعمائه، در دار السلطنه شاه كامیاب و شاهزاده مستطاب «11» و امرای عالیجناب در ایوان چهل ستون نوروز آن سال را گذرانیده، آنگاه فرمان عالی نواب شاهزادگی «12» به نفاذ پیوست كه مرشد قلی سلطان شاملو و علیقلی سلطان ذو القدر حاكم دار المؤمنین قم و ولایات بر سر كاشان رفته تسخیر آن بلده طبیه نمایند.
امرای مذكور از قم متوجه آن حدود گشته، ولیخان سلطان تركمان «13» كه [633] در آن شهر بود در حصار را بسته مستعد مجادله و مقابله شد. چون امرا بدانجا رسیدند، قرب چهارصد پانصد نفر از سوار و پیاده بر سر ایشان بود در یك ضلع شهر (كه آنرا پشت مشهد مینامند) «14» در باغچه «15» و عمارات میرحسینی نزول كرده، شروع در ویرانی آن مملكت نمودند «16».
چون اواسط بهار «17» بود و غلات «18» مسلمانان رسیده بود، تمامی را شروع در چرانیدن «19» كردند و در درون «20» شهر ولیخان سلطان و اجلاف و اوباش تركمانان و غیره كه بر سر او جمعیت كرده بودند، گمان هرچه بهر كس «21» داشتند از او «22» خواهی نخواهی گرفتند، قحط و گرانی در آن شهر اشتداد «23» و امتداد تمام پیدا كرد و از لشگر این دو «24» میر بیتدبیر هیچ اثر «25» نصرت و
______________________________
(1)- م، ن: عجزه و
(2)- ب: اجلال. م، ن: جلال
(3)- م: فیرزی
(4)- ن: استمالت
(5)- ن: ولایات. م: ندارد
(6)- ن: آن جماعت را
(7)- ن: برافراشته
(8)- ب: مجاری بقیه شاه. ن: مجاری احوال
(9)- ب: در
(10)- ب، م: تنكوزی
(11)- م، ن: «مستطاب» ندارد
(12)- ب، ن: شاهزادهگی
(13)- م، ن: «تركمان» ندارد
(14)- ن: بین الهلالین ندارد
(15)- ب، م: باغها ن: باغهای عمارت
(16)- ب: نمودهاند
(17)- ن: «بهار» ندارد
(18)- ب: علامت
(19)- مز، م: چرانیدن كردن. ن:- چرانیدن و درو. م: چرانیدن كردند
(20)- م: «درون» ندارد
(21)- ن: به هر كس كه
(22)- ب، م، روی خواهی نخواهی. ن: او خواهی نخواهی
(23)- ن: اشتهاد
(24)- ب: «دو» ندارد
(25)- ب: اثر فتح ظاهر نمیشد. م، ن: اثر ظاهر نمیشد
ص: 852
فتحی ظاهر نمیشد، آنها در درون شهر و اینها در بیرون. گاهی اگر جمعی از دروازه بیرون میآمدند، طرح جنگی می «1» انداختند اما از هیچ جانب غلبه و ظفری واقع نمیشد و مترصد میانجی بودند كه از غیب رخ نماید. در خلال این احوال مقرر شد كه حسن سلطان ولد شاهوردی «2» خلیفه، برادرزاده مرشد قلی سلطان- كه در آن اوان قورچی شمشیر خاصه شریفه «3» و حاكم نطنز بود و پنجاه نفر ملازم داشت- او نیز در این یورش همراه امرای مذكوره «4» باشد.
و هم در این ایام، علیخان ذو القدر حاكم شیراز- كه بعد از قتل امت خان حكومت شیراز بدو شفقت شده بود از شیراز آمده در دار السلطنه قزوین تا آمدن اردوی معلی از قراباغ توقف داشت- مرخص گشته به جانب «5» شیراز روانه شد. چون قبل از آن «6» مهدیقلی بیك ولد شادی بیك سارو شیخ ذو القدر- كه وكیل امت خان بود و به همان قاعده از دیوان اعلی وكالت شیراز بدو مفوض بود «7» و در شیراز بود- آقایان ذو القدر بواسطه رنجشی كه از علی خان داشتند، در میانه خود مهدیقلی بیك را خان كرده او را بر خود حاكم ساختند. چون علیخان به كوشك زر رسید، او را استقبال كرده گرفتند و به شهر آوردند و برادرش امت را به قتل رسانیدند. بعد از چند روز كه علیخان را در حبس «8» داشتند، او را نیز به قتل رسانیدند و حكومت و دارایی شیراز بیمنازعی بر مهدیقلی خان مسلم شد.
و هم در این ایام خبر طغیان فرهاد بیك غلام «9»- كه از زمان شاه جنتمكان متصدی و ضابط محصولات خاصه شریفه دار السلطنه اصفهان بود و در ایام شاهزاده غفرانپناه حسب المقطع معاملات اصفهان را پیش خود گرفته وزارت و داروغگی نیز به او مفوض «10» بود- به دار السلطنه قزوین رسید. وی در اراضی نقشجهان- كه مثل آن باغی «11» و عماراتی «12» در جهان نبود قلعهای احداث نمود و ذخیره بدانجا كشید و در فكر تمرد و عصیان و سركشی و طغیان میبود [و] با وجود قلعه طبرك «13» اصفهان كه در تمامی ایران به استحكام و متانت آن قلعه نیست، زر بیشتری خرج آن قلعه كرده به شأمت «14» وی باغ نقش جهان و عمارات آن خراب شد تا آن قلعه اتمام یافت.
قلعهای كه سر به فلك الافلاك كشیده بود و چشم روزگار مثلش در هیچ اقلیمی ندیده. كنگره بروجش از پی نظاره زمین از سپهر برین سر برآورده و جدار با استوارش [634] با سد سكندر دعوی «15» همسری و برابری كرده. از درون و بیرون به آهك و [چارو] «16» و گچ آنرا سفید نموده و پنجرههای بروج و درهای آنرا از آهن ترتیب داده و خندق و شیرحاجی آنرا تمام از سنگ و آهك برآورده و آب از خندق «17» آن برآمده. شعر «18»:
______________________________
(1)- م، ن: میان
(2)- ن: شاهویردی
(3)- ن: «و» ندارد
(4)- ن: مذكور
(5)- ب، م، ن: و جانب
(6)- م، ن: ازین
(7)- ن: شده بود
(8)- م، ن: بند
(9)- غلام خاصه شریفه
(10)- م، ن: مفوض شد. ن: مفوض شده
(11)- ن: باغ
(12)- ب، ن: عمارتی
(13)- م، ن: ترك
(14)- م: شمالت
(15)- م، ن:
«وعوی» ندارد
(16)- مز، ب: جالور. ن: جارو
(17)- ن: خندق برآورده
(18)- ن: بیت
ص: 853 بسد سكندر درش توامانبه برج فلك بارهاش همعنان
ز بالاش سنگی درافتد بزیرعجب گر رسد تا قیامت بزیر «1»
حمل كرده بر خاك ریزش طوافچو سیمرغ در دامن كوه قاف
محیط فلك خندق آن حصارنه كس «2»را برو دست جز كردگار
رواق «3»فلك طاق دروازهاشبه عرش برین رفته آوازهاش «4» چون این اخبار انتشار تمام پیدا كرد، امرا و وزرا تدبیر كرده میر «5» جعفر قزوینی «6» متصدی قزوین را كه سابقا ملازم فرهاد بیك بوده «7»، دلالت نموده «8» مقرر كردند كه به اصفهان رفته وی را بیاورد.
میر جعفر «9» نیز «10» از روی قدرت «11» قبول این معنی نموده، در اندك روزی از راه دلیجان «12» و رباط ترك «13» به اصفهان رفته، فرهاد بیك را برداشته روانه دار السلطنه قزوین گردید «14» و مشار الیه همراه اردوی معلی بود.
چون سابقا مذكور شد «15» كه میانه شاهوردی «16» خلیفه شاملو «17» برادر بزرگتر اسمعیل قلی خان «18» شاملو كه حاكم «19» تیمور (؟) و اسدآباد بود و میانه پیر غیب خان استاجلو كه حاكم همدان بود نزاعی بهم رسیده بود و آن «20» نزاع به درجه اعلی انجامید «21»، علیقلی «22» خان فیج «23» اغلی كه استاجلو بود و اسمعیل قلی خان شاملو هر دو میر و وكیل درخانه و مدار علیه «24» مهمات، از این قضیه اندیشه كرده به خاطر آوردند كه مبادا نزاع بین «25» الطایفتین به جایی رسد كه دیگر اصلاح نتوان كرد. مقارن این حال خبر رسید كه مجددا میانه آن دو طایفه نزاعی بهم آمده، قریب «26» به صد شاملو به قتل رسیده. اسمعیل قلی خان بیتحاشی بلكه بیرخصت از دار السلطنه قزوین بیرون آمده عزیمت همدان نمود. یكدو روز بعد از آن، علیقلی خان در ملازمت نواب شاه «27» و شاهزاده، اردوی معلی را برداشته از شهر بیرون آمد و در خرقان به اسمعیل قلی خان پیوست. اردوی همایون در خرقان توقف كرده، كس از عقب پیر غیب خان فرستاده، او را به درگاه گیتیپناه آورده از امارت همدان
______________________________
(1)- ن: عجب تا قیامت رسد تا به زیر. م: این مصرع را ندارد
(2)- ن: مكش
(3)- مز: راق
(4)- ن: این بیت را ندارد
(5)- م، ن: امیر
(6)- ب: قزوین
(7)- ب، ن: بود
(8)- ن: كرده
(9)- ب، ن: و میر جغفر
(10)- ن: «نیز» ندارد
(11)- ب، م، ن: قدرت نیز
(12)- م، ن: ولیخان
(13)- ب، ن: «به» ندارد
(14)- ن: كردند
(15)- ن: میشد
(16)- ن: شاهویردی
(17)- ب، م، ن: شاملو و
(18)- ب، ن: «خان» ندارد
(19)- ن: «حاكم» ندارد ن: میر اسدآباد
(20)- ن: و آن و آن
(21)- ب، ن: انجامیده
(22)- ن، م: «علی قلی خان» ندارد
(23)- ن: قبح اعلی
(24)- ب، م، ن: الیه
(25)- ب، م، ن: بین الطرفین
(26)- م، ن: قرب دو كس از شاملو
(27)- ن: «شاه» ندارد
ص: 854
معزول گردانیدند و دو هزار نفر ملازم مواجب «1» گرفته وی كه صاحب یراق و سلاح «2» بودند از هم پاشیده آن جماعت متفرق گشتند. آنگاه اراده نمودند كه پیر غیب خان را گرفته به قتل آوردند. وی چون واقف گشت، با برادرش قراخان سلطان فرار نمود «3» و خود را به لرستان «4» انداخته، از آنجا خود را به قلعه كاشان رسانید «5» و چند روزی در آنجا بسر برد.
اتفاقا در آن ایام، هر به چند روز میانه تركمانان و شاملویان و ذو القدران كه شهر را محاصره داشتند جنگ واقع میشد. چون پیر غیب خان بدیشان «6» ملحق گشت، تهور و جمعیت ایشان زیاده گشته، اراده نمودند كه از شهر بیرون آمده جنگ نمایند. این خبر چون به علیقلی سلطان و مرشد قلی سلطان و حسن سلطان رسید، لشگر خود را آماده كرده مترصد جنگ میبودند.
قرب چهارصد كس به همه جهت بر سر [635] این سه «7» امیركبیر جمع شده بود و تركمانان و مردم شهر قرب پانصد «8» ششصد كس جمعیت كرده «9»، در عشر اول شهر رجب سنه مذكوره محل چاشت از شهر بیرون آمده «10» طرح جنگ انداخته «11» امرای مذكوره از اینجانب سوار شده رو بدیشان آوردند.
حسن سلطان با تفنگچیان به میان بعضی خرابهها و عمارتها رفته به مجادله مشغول شدند. علیقلی سلطان با صد كس در تیپ «12» ایستاده از حوالی دیواربست «13» خود قدم پیش ننهاد «14». مرشد قلی سلطان با مردم خود طرح شده از جوانب برایشان میتاخت. علیقلی سلطان چون ملاحظه كرد كه آن جماعت بسیارند، فرمود «15» كه سایسخانها و ركابهای خود را باز كرده (حتی غرغویی «16» داشت «17» به قوشجی خود گفت كه آنرا بردار) «18» مترصد «19» آن بود) كه (اندك زوری از آنجانب به ظهور رسد) «20» تا قم هیچ «21» جا توقف نكند. فقیر مؤلف در آن معركه حاضر بود علیقلی سلطان به حقیر میگفت كه دعا كن و او را بسیار مضطر میدیدم «22». شعر «23»:
چو بددل شود پیشوای «24»سپاهشود كار لشگر سراسر تباه
(سپهدار بذ زهره هرگز مبادكه ناموس لشگر رود زو بباد) «25» تركمانان و پیادههای ایشان به ضرب نقل تفنگهای جانستان در تن ذو القدران روزنها گشودند.
______________________________
(1)- ن: مواجبی گرفته به گروهی كه
(2)- ب، م، ن: صلاح
(3)- م، ن: نموده
(4)- ب، م: لورستان
(5)- ن: رسانیده
(6)- م، ن: بریشان
(7)- م، ن: «سه» ندارد
(8)- ن: پانصد كس
(9)- ن: نموده
(10)- مز، ب، م: آمد
(11)- ب، ن: انداختند
(12)- م: قلب
(13)- ن: نسبت
(14)- ن: نهاده و
(15)- ب، ن: فرمودند
(16)- ب: غرغوی
(17)- م: «داشت» ندارد
(18)- ن: بین الهلالین را ندارد
(19)- ب: و او مترصد
(20)- ن: بین الهلالین را ندارد
(21)- م: هیجان
(22)- ن: دیدم
(23)- ن: بیت
(24)- م: پیش وای
(25)- ن: بین الهلالین را ندارد
ص: 855
شعر: «1»
تفك آتش افشان درین «2»كهنه طاقز دودش فلك تیره مه در محاق
ز شمشیر كین خود «3»زره چاك چاكچو بار صنوبر فتاده به خاك
یكی جوشن افكنده بهر گریزچو آتش ز آهن برون جسته تیز
فتاده به خاك آن دگر یك هلاكبسی آرزو برده با خود به خاك مرشد قلی سلطان چون مشاهده كرد كه جمعی كثیر زخمدار شدند و این جماعت بدان رسید كه مغلوب گردند، به یكبار بر جمعی كه در مقابل او ایستاده بودند تاخت و اندیشه از تفنگهای آتشبار آن جماعت «4» خونخوار نكرد. شعر «5»:
به جولان درآمد چو شیران مستسر و شاخ گاو زمین میشكست
گروهی به او غرق جوشن همهز گرمی چو آتش در آهن همه «6» آن جماعت از تهور «7» و جلادت وی كه خود را بیمجابا در میانه آن «8» آتش انداخت، از وی اندیشه ننمودند. در اثنای آن دلیری و داروگیر، قراخان در آن معركه به تفنگ یكی از پیادههای وی «9» از روی اسب به زمین افتاد. چون آن جماعت اینچنین شجاعت و مردانگی از وی دیدند، دیگر تاب مقاومت نیاورده «10» رو به شهر نهادند. مرشد قلی سلطان و علیقلی سلطان به محل خود مراجعت نموده پیر غیب خان بعد از قتل برادر چند روزی در كاشان بسر برده، از آنجا عازم خدمت شاه عالمیان شده «11» متوجه خراسان گشت.
و هم در آن اوان كه اردوی همایون در خرقان بود، فرهاد بیك را گرفته در صندوق كردند و اردوی او را تالان نموده مقرر شد كه (سیادت و ایالتپناه) «12» سید سلیمان كمونه به اصفهان رفته، اموال و اسباب فرهاد بیك را به حیطه ضبط درآورد. كیخسرو غلام قوم فرهاد بیك چون از این قضیه اطلاع حاصل نمود، فرزندان فرهاد بیك را برداشته به قلعهای كه وی احداث نموده بود در اصفهان بدانجا [636] متحصن شد و در اصفهان نیز غوغا «13» بهم رسید. غازیان ارشلوی افشار كه سالها در آن شهر و ولایت بودند، دست بیداد به تاخت و تالان گشوده انواع فساد كردند.
چون علیقلی خان ملاحظه نمود كه معامله كاشان و اصفهان و «14» شیراز و كرمان و سایر آن حال به مخالفت قرار گرفت و تمامی قلاع آن «15» امصار بسته شد، بالضروره اردوی همایون از خرقان متوجه ساوه گشته از آنجا در شهر شعبان سنه مذكوره به قم آمدند و قرب ده «16» روز اردوی عالمسوز در موسم
______________________________
(1)- ن: بیت. ب: ندارد
(2)- ب، م: «درین» ندارد
(3)- ن: بد
(4)- ن: «آن جماعت خونخوار» ندارد
(5)- م: ندارد
(6)- ن: این بیت را ندارد
(7)- ن: سهولت
(8)- ب، م. ن: «آن» ندارد
(9)- ن: او
(10)- مز: نیاورد
(11)- ن: شد
(12)- ن: بین الهلالین را ندارد
(13)- ب، ن: غوغای
(14)- ن: در
(15)- م، ن: «آن» ندارد
(16)- ب، م: دوازده
ص: 856
تموز در بیرون قم توقف نموده «1» تمامی محصولات مسلمانان در صحرا و باغات بالتمام «2» تالان كردند و قطع اشجار باغات ایشان نمودند و از آنجا به كاشان رفته قرب بیست روز طرح سیبه و یورش بر حصار «3» كاشان انداخته بهیچ وجه صورت فتح در آینه طالع ایشان مرتسم نمیشد.
بالاخره طرح صلح انداخته، شاملویان جانب تركمانان را «4» گرفته تعهد گرفتن كاشان نمودند كه «5» قرار بر این «6» دادند كه قبل از این الكای «7» هبلرود و فیروزكوه به ولیخان سلطان شفقت شده بود ولیخان سلطان بعد از كوچ اردوی همایون بدانجا رفته كاشان را به شاملویان واگذارد. «8»
در آن سال كاشان به تیول «9» سه میر مقرر بود یكی ولیخان «10» سلطان كه در كاشان هیچ نگذاشت، دیگری «11» مرشد قلی سلطان و جماعت شاملویان، و بعد از آن علیقلی خان فیجاغلی به تیول «12» خود گذرانیده، وزیر و داروغه تعیین كرده «13» بود.
مدت شش ماه ایام محاصره امتداد یافت محصولات آن ولایات «14» تمام سبز چرانیده «15» شد آنقدر اطلاق و حوالات غیر از نهب و غارت بر مردم آنجا واقع شد كه تاب و طاقت «16» ذی حیات نیست. بعد از رفتن اردوی معلی به جانب اصفهان، ولیخان تمكین شاملویان نكرده به همان قاعده در استحكام حصار و قلعه كوشید. غازیان شاملو چون مشاهده وضع نمودند خود «17» بیرون آمدند.
قبل از رسیدن اردوی همایون به اصفهان، كیخسرو غلام از قلعه بیرون آمده تاخت به حسینیه آورد و نقابت «18» پناه میرزا محمد امین ولد غفرانپناه میرمیران را گرفته خانه او و مردمش را تالان نمود و قرب دو هزار تومان بدیشان نقصان رسانید. مشار الیه «19» با سید بیك كمونه در عوض فرهاد بیك را گرفته به قلعه برد. بعد از وصول معسكر همایون هرچند ملاحظه كردند كه شاید به یورش قلعه گرفته شود راه تدبیر به آن «20» نمیرسید و به رسل «21» و رسایل و وعده و وعید با غلامان هم سودی نداشت. آخر قرار بدان «22» دادند كه توپی ترتیب داده به ضرب آن توپ تسخیر قلعه نمایند چه مشخص بود كه بعد مس گرفتن و كار برای توپچیان پیدا كردن چیزی دیگر بر آن مترتب نمیشود، میرزا محمد كه در آن اوان وزیر و «23» صاحب اختیار بود خود، متصدی ترتیب توپ [637] شده توپچیان را در حوالی منزل خود حاضر ساخته «24» بدان امر مشغول گشت. اهل قلعه و غلامان
______________________________
(1)- ن: نمودند
(2)- ن: بود
(3)- ن: به حصار
(4)- مز، ب، م: «را» ندارد
(5)- ن: و
(6)- م: بدین
(7)- الكای فیروزكوه
(8)- ب، م، ن: واگذارد و
(9)- ب: به تویل
(10)- مز، ب، م فولیجان
(11)- م، ن: دیگر
(12)- ب: بتول
(13)- م، ن: فرموده
(14)- ن: آن ولایت
(15)- ب، ن: چرانید
(16)- ن: طاقت بایشان نماند
(17)- ن: «خود بیرون آمدند» ندارد
(18)- ن: «نقابتپناه» ندارد
(19)- ن: مشار الیه را
(20)- م: بدان. ن: بر آن
(21)- م: برسل
(22)- ب: بران. ن: برین
(23)- م، ن: «و» ندارد
(24)- ن: شده
ص: 857
خیره جنگره «1» شبها بیرون آمده در شهر «2» و بازار تردد مینمودند و بعضی از عمال «3» فرهاد بیك را كه «4» در خانه تحصیلداران محبوس بودند آشكارا «5» روز به خانه تحصیلداران رفته ایشان را با مستحفظان كه از اعیان بودند گرفته به قلعه بردند و دروازههای قلعه را بسته به انداختن توپ و تفنگ اقدام نمودند. نظم «6»:
ببستند درها به آهنگ كیندر فتنه بست آسمان بر زمین چون توپ ریخته و آماده «7» شد و دانستند كه كاری از پیش نخواهد رفت به خاطر اركان دولت رسید كه فرهاد بیك را از صندوق بیرون آورده به قتل رسانند. آنگاه وی را از صندوق بیرون آورده در اثنای بعضی حكایات سر او را شكسته آزار بسیاری باو رسانیدند «8». مشار الیه دانست كه در این مرتبه با او «9» مدارا نمیكنند «10».
مقارن این حال، خبر اراده «11» قتل او به قلعه رفت و «12» خود نیز پیغامی «13» چند كرد كه مشعر بر آن بود كه در مقام قصد اویند. كیخسرو كه در قلعه بود در صلح كوفته با میرزا محمد امین و سید بیك كه در قلعه بودند قرار داد كه ایشان را بیرون كرده در عوض میرزا محمد امین دو پسر او را به قلعه آورده باشند تا فرهاد بیك (خلاص گردد. آنگاه علیقلی خان از خلعتهای فاخر مثل تاج و كمر و شمشیر مرصع با دیگر رخوت در خور آن جهت كیخسرو و جمعی كه در قلعه بودند فرستاد و فرهاد بیك) «14» نیز از صندوق بیرون كرده آن جماعت از قلعه بیرون آمدند و قلعه را به تصرف ملازمان خان دادند. هم در آن روز حكم به تخریب آن واقع شد و از اطراف و جوانب بیلداران آورده آن را خراب كردند. چون خاطر اركان دولت قاهره از گرفتن قلعه و معامله فرهاد آقا جمع شد «15»، دست تعدی و ستم بر ارباب و اهالی و اهل عزت اصفهان دراز كرده با آنكه مبلغهای كلی عمال «16» دیوانی آنجا زیاده از حساب دستانداز كرده به حواله و اطلاق داده بود، آن جماعت را به نام هر كدام بدست محصلی داده زیاده از مقدور جریمه مقرر نمودند. بیت:
كسی را كه برگشت ازو روزگارستم پیشه سازد به هنگام كار چون قبل از این مذكور گشت كه ذو القدران فارس مهدیقلی خان در میانه «17» خود سردار كرده قدم از جاده متابعت بیرون نهاده «18» لشگر عظیم فراهم آورده بعضی از امرای افشار مثل یوسف سلطان افشار «19» كه او نیز به سری «20» خود خان شده بود، در ییلاق كوشك زر جمعیت نموده به افشاران «21» كوه
______________________________
(1)- ن: «جنگره» ندارد
(2)- ن: شهره
(3)- ن: اعمال
(4)- ن: «كه» ندارد
(5)- اسكار
(6)- ن: بیت. م: ندارد
(7)- ب، ن، م: آمده
(8)- ن: رسانید
(9)- ن: باو
(10)- م، ن: نمیكند
(11)- ن: «اراده» ندارد
(12)- ن: «و» ندارد
(13)- ن: پیغام. ب: پیقامی
(14)- م، ن: بین الهلالین را ندارد
(15)- م، ن: شده
(16)- ب، ن: اعمال
(17)- ن: میان خود حاكم كرده. م: میانه خود كرده
(18)- ن: نهاده و
(19)- ن: «افشار» ندارد
(20)- ن: بسر
(21)- ب، ن: با افشاران
ص: 858
گیلویه كه فی الحقیقه آنها نیز روگردان بودند كس فرستاده مهیا و آماده شدند كه اگر امرا با اردوی معلی از اصفهان به جانب فارس در حركت آید، ایشان خود را به یزد و كرمان بلكه خراسان كشند. مهدیقلی خان بنابر احتیاط چون اولاد و اقوام علی خان در اصفهان بودند و «1» شاه علی «2» خلیفه ذو القدران «3» در اصفهان به جمایت ایشان اتفاق داشتند و یقین بود كه اگر لشگری متوجه شیراز شود او «4» به طریق برف هنگام «5» تموز در گداز خواهد آید «6»، یكی از آقایان ذو القدر را با تحف و هدایا به درگاه معلی به اصفهان فرستاده «7» عرایض [638] نوشته عذر تقصیرات خود طلبید كه بعد الیوم بهرچه آرای عالم آرای اركان دولت قاهره تقاضا نماید بدان عمل نمایم. اگر «8» به ایالت بنده رضا داشته باشند «9» فبها، و الا بهر كه شفقت میفرمایند اطاعت میكنم «10» اما اراده امرای عظام آن بود كه اردو را برداشته به جانب فارس روند «11». بیت:
ما میگوئیم، دیگران میگویندتا خود فلك از پرده چه آرد بیرون «12» و هم در این ایام، خبر فوت مرتضی قلی خان پرناك «13» از جانب دامغان رسید و آرزویی كه بواسطه گرفتن سمنان و خوار «14» در دل داشت از آن آرمید.
ذكر «15» جلوس نواب كامیاب مالك رقاب اشرف اقدس اعلی خلاصه دودمان خلافت مكان آل یس و طه «16»، السلطان بن «17» السلطان بن «18» السلطان و «19» الخاقان بن الخاقان بن «20» الخاقان، المؤید من «21» عند اللّه الملك المنان ابو المظفر سلطان شاه عباس بهادرخان خلد اللّه ملكه و سلطنة، بر سریر تخت سلطنت عراق و آذربایجان
چون مشیت ازلی و تقدیر لمیزلی متعلق به آن شده بود كه سریر سلطنت و جهانبانی و تخت مسند گیتی ستانی و قبای «22» مملكت و تاج شاهی از مكمن «23» غیب و عالم لاریب بمؤدای حقیقت انتمای «تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ» «24» به آن حضرت حواله شود، چند «25» روزی بنابر صغر سن و قلت عساكر
______________________________
(1)- ن: «و» ندارد
(2)- ن: قلی
(3)- ن: و ذو القدران
(4)- ن: «او» ندارد
(5)- ن: در هنگام
(6)- ب، م، ن: آمد
(7)- مز، ب، م: فرستاد
(8)- ب، ن: و اگر
(9)- ب، ن: باشد
(10)- ب، ن: میكنیم
(11)- ب: رویم. م: برویم
(12)- ن: بیت را ندارد
(13)- م، ن: «پرناك» ندارد
(14)- ب: خار. ن: ندارد
(15)- ن: ذكر جلوس نواب كامیاب شاه عباس عالی اساس بر سریر سلطنت و جهانیانی و تخت گیتیستانی و تمكین در دار السلطنه قزوین
(16)- مز، م، ن: طاها
(17)- ب: ابن
(18)- ب: ابن
(19)- ب: «و» ندارد
(20)- ب: ابن
(21)- ب: «من» ندارد
(22)- ن: فضای
(23)- م: ممكن
(24)- م: سوره 3 آیه 26
(25)- م: چنین
ص: 859
محسن «1» در مملكت خراسان توقف داشتند. چون مدت هفت سال تمام آن روشنی دیده اهل عالم در خراسان پادشاهی نمود، وقت آن رسید و انتظار به نهایت انجامید، هاتف غیب صدای «قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» «2» در داد و لسان «3» حال به مقال «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ» «4» زبان بگشاد. نظم «5»
كسی را كه طالع بود همچو مهربرد گوی دولت ز گردان سپهر
كسی را كه ایزد كند یاورینیارد به او هیچكس داوری به خاطر باریافتگان آن عتبه علیه و سده سنیه رسید كه دیگر توقف در خراسان جایز نیست، رایات عز و جلال را به جانب مقر سلطنت معطوف باید داشت، این اراده را «6» در خاطر قرار داده، مقارن آن «7» پیر غیب خان استاجلو و سلطان معصوم سلطان «8» تركمان و جمعی كثیر از طوایف اویماقات به عز بساطبوسی اشرف سرافراز شده، حقیقت بیصاحبی عراق و تزلزل «9» آن لشگر بیسر را معروض بارگاه عرش اشتباه گردانیدند. مرشد قلی خان استاجلو كه مدار درخانه در آن اوان با او بود، كس از عقب بعضی «10» امرا مثل سلیمان «11» خلیفه تركمان كه حاكم طبس و تون بود و منتشا خان استاجلو حاكم ترشینر و بدر خان افشار و امام قلی خان قاجار حاكم سبزوار فرستاده ایشان را به مشهد مقدس «12» عرش منزله آورد و قرار بدان «13» داد كه در ركاب ظفر انتساب روانه عراق گردد. چند روزی به واسطه تهیه اسباب سفر و ترتیب لشگر توقف نموده، بعد از اختیار ساعت اجازه و استجازه از خدام عالیمقام و «14» عاكفان آن سده «15» سدره نشان طلبیده «16» وداع آن آستانه مقدسه منوره «17» عرش منزله نموده، شعر «18»:
درآمد به آن روضه جان سرشتقیامت نموده «19»شد اندر بهشت
چو كرد آسمان قدر عالی مقامطواف چنان كعبهای را تمام [639]
برون آمد آن ماه ناكاستهلب از آستان بوسی آراسته
فلك را بریز قدم پست داشتكه پروانه فتح در دست داشت آنگاه استمداد همت از باطن قدسی مواطن آن حضرت، سلام اللّه علیه، طلب نموده سادات عظام و نقبای كرام و علما و «20» مشایخ ذوی الاحترام و سایر مجاوران و عاكفان آن عتبه سدره مقام را به اصناف احسان و انعام خوشحال و فارغ البال گردانید. شعر «21»:
______________________________
(1)- ب، م: محبس. ن: ندارد
(2)- سوره 17 آیه 81
(3)- ن: حال به لسان
(4)- سوره 35 آیه 34
(5)- ن: بیت. ب، م: ندارد
(6)- ن: «را» ندارد
(7)- م، ن: ابن
(8)- ب، م، ن: خان
(9)- ب، ن: تزلزل
(10)- ن: بعضی از
(11)- ن: سلمان
(12)- مز، ب: مقدسه
(13)- ن: بر آن
(14)- م، ن: «و» ندارد خلاصة التواریخ ج2 859 ذكر جلوس نواب كامیاب مالك رقاب اشرف اقدس اعلی خلاصه دودمان خلافت مكان آل یس و طه، السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، المؤید من عند الله الملك المنان ابو المظفر سلطان شاه عباس بهادرخان خلد الله ملكه و سلطنة، بر سریر تخت سل ..... ص : 858
(15)- ن: سد
(16)- ب، م، ن: طلبیده
(17)- ن: منوره و
(18)- ن: بیت. م: ندارد
(19)- ن: نبوده
(20)- ب، م، ن: «و» ندارد
(21)- ن: بیت. م: ندارد
ص: 860 شاه فلك تابع فیروز جنگگلبن این روضه فیروزه رنگ
سرور مه رایت بهرام «1»جاهصفدر مهر آیت گردون پناه
داغ نه «2»ناصیه سركشانتیغ زن «3» تارك گردنكشان «4»
داور عادل دل عالینسبوالی كافی «5»كف والاحسب حكومت و دارایی مشهد مقدس «6» را به ابراهیم خان برادر مرشد قلی خان شفقت فرموده، در عشر اول شهر رمضان مبارك سنه خمس و تسعین و تسعمائه از مشهد [مقدس] عرش منزله بیرون فرمودند. نظم «7»:
سلاطین كه كشورگشایی كنند «8»به توفیق حق پادشاهی كنند «9»
چو یابند تأیید از لطف حقشود حال ایشان به دیگر نسق
نباشد چو دیگر كسان كارشانبود بوالعجب «10»جمله كردارشان
نیندیشد «11»از دشمن كینهخواهنیارند باك از جهانی «12» سپاه
چو سازند اعلام همت بلندببندند خلقی به خم كمند
و گر فكر تسخیر كشور كنندبه یك حمله ملكی مسخر كنند
بهر سو كه تازند بهر ستیزبرآرند از عالمی رستخیز
(شبی گر خیال شبیخون «13»كنندبه یكدم جهانی دگرگون كنند) «14» چون رایات ظفر آیات عز و جلال به سبزوار رسید، خبر توجه شاه كامیاب به جانب «15» عراق در دار السلطنه قزوین محقق شد و در روز چهارشنبه بیست و ششم شهر شوال سنه مذكوره این خبر خیر اثر در دار السلطنه اصفهان به نواب شاه «16» سلطان محمد و شاهزاده ابو طالب میرزا و سایر خانان و امرا رسید، تزلزل تمام در ایشان پیدا شده، تفصیل آن و عاقبت احوال ایشان در محل خود تحریر خواهد یافت.
از مستحسنات امور آنكه در هنگامی كه شاه كامیاب مالك رقاب از مشهد مقدس بیرون آمده متوجه عراق بودند، حضرت رب العزه آن اعلیحضرت «17» را پسری كرامت فرمودند. (نظم «18»:
یكی غنچه از باغ شاهی دمیدكز آنسان «19»گلی چشم گیتی ندید) «20» منهیان این مژده را به سمع شاه عالمیان رسانیدند. شاه سكندر سپاه وی را موسوم به سلطان صفی
______________________________
(1)- ن: بهرام و جاه
(2)- ن: نهی
(3)- م، ن: زبان
(4)- ب، م، ن: گردون كشان
(5)- ب، م، ن: كاف و كف
(6)- م، ن: مقدسه
(7)- ن: بیت. م: ندارد
(8)- م، ن: كند
(9)- م، ن: كند
(10)- ب، م، ن: بالعجب
(11)- مز: نیندشند
(12)- ب، م: جهان
(13)- م: شبخون
(14)- ن: بین الهلالین را ندارد
(15)- م، ن: «به جانب عراق» ندارد
(16)- ب، م، ن: سلطان شاه محمد
(17)- ب، م، ن: عالیحضرت
(18)- م: ندارد
(19)- م: كز اینسان
(20)- ن: بین الهلالین را ندارد
ص: 861
میرزا گردانیده، مقرر داشتند كه به للگی ابراهیم خان سلطنت مشهد مقدس مزكی «1» ازو باشد.
ولادت با سعادتش روز چهارشنبه «2» دوازدهم شهر شوال سنه مذكوره (به طالع ... به افق مشهد) «3» آنگاه شاه عالمپناه از سبزوار كوچ كرده، كوچ بر كوچ متوجه دامغان شدند. از اصفهان احكام به سمنان «4» و طهران و سایر محال عراق رفته بود كه هر گاه رایات عز و جلال بدان محال رسد، شهربند و «5» كوچه نمایند آن مردم جاهل و غافل از آنكه، شعر: «6»
به قلعهای كه رسد گر حصار گردون استبه دولتش بگشاید مفتح الابواب چون هاتف غیب اولیای دولت قاهره «7» به ندای «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً» «8» [640] مستظهر ساخته بود «9»، لاجرم به هر شهر و حصار كه رسیدند فتح و نصرت خود را به «10» استقبال استعجال مینمود.
بعد از وصول موكب همایون به حوالی سمنان، احمد سلطان ذو القدر حاكم آنجا ذرهوار به شرف خاكبوسی سم مراكب دلدل رفتار شاه كامكار «11» سرافراز گردید و كمر اطاعت و انقیاد بر میان جان بسته مشمول عواطف بیكران گشت.
بعد از آن كوچ بر كوچ اردوی همایون به جانب دار السلطنه قزوین در حركت آمده، ترك و تاجیك اقبال مثال استقبال آن نیر آسمان عظمت و جلال نموده خود را به اردوی معلی میرسانیدند. از آن جمله ملك بهمن ملك رستمدار با جمعی كثیر از سوار و پیاده در ری به شرف عتبه بوسی «12» سرافراز گشته، منظور نظر كیمیا اثر گردید و در ملازمت ركاب ظفر انتساب روان شد.
احكام مطاعه به استمالت امرا به كاشان و قم و اطراف و جوانب فرستاده، مژدهها رسانیدند. شعر: «13»
(شكر للّه كه صبح دولت راآفتاب از افق نمایان شد
قاف تا قاف عرصه ایرانهمچو فصل بهار خندان شد
كار شاه جهان ز لطف الهبر مراد دل محبان شد
كامران شد «14»به منتهای امیدهرچه میخواست از خدا آن شد) «15» چون رایات نصر «16» آیات به حوالی دار السلطنه قزوین رسید، ترك و تاجیك و وضیع و شریفی كه در آن بلده بهشت مانند بودند، به استقبال شتافته، شهر و بازار را به صد انواع آیین بستند. منجمان حاذق و اخترشناسان صادق، (. نظم «17»:
به ساعتی گه تفاخر كند بدان انجمبه طالعی كه تولا بدان كند «18»تقویم) «19»
______________________________
(1)- ن: «مزكی» ندارد
(2)- ن: 12
(3)- ب، م، ن: «بین الهلالین» ندارد
(4)- ب، م، ن: بر سمنان
(5)- ب، م، ن: «و» ندارد
(6)- ب، م، ن: بیت
(7)- ب، ن: قاهره را
(8)- سوره 48 آیه 1
(9)- ب، م، ن: بودند
(10)- مز: «به» ندارد
(11)- ن: كامیاب
(12)- مز، ب، م: «بوسی» ندارد
(13)- ب: بیت. م: ندارد
(14)- م: «شد» ندارد
(15)- ن: بین الهلالین را ندارد
(16)- ن: نصرت
(17)- م: ندارد
(18)- ب، م: كند بدان
(19)- ن: بین الهلالین را ندارد
ص: 862
اختیار ساعت نموده، در روز یكشنبه چهاردهم «1» شهر ذی قعدة الحرام «2» سنه مذكوره، شاه سكندرشان ستاره سپاه به دولتخانه مباركه داخل شده، بر مسند سلطنت در ایوان چهل ستون بر جای مبارك جد جنت مكان قرار گرفتند. (شعر «3»:
تعالی اللّه عجب عالی بناییبه غایت دلگشا دولت سرایی
درو دیوارش از تصویر و تزیینسبق برده ز صورتخانه چین
بنایی سر به گردون بركشیدهكه مثلش دیده دوران ندیده
ز كار اوستادان مصوربه نقاشی همه در دهر نادر
ز صنعت بر در و دیوار ایوانبه هر سو مجلس و بزمی نمایان
به دیوارش ز گچ گلها بریدهگل كافوری است از گل دمیده) «4» امرا و اعیان در آن مجلس خلدسان «5» درآمده به تهنیت جلوس سلطنت «6» زبان به شكر و ثنا «7» گشوده (بدین مقال مترنم «8» بودند. شعر «9»:
سریر سلطنت اكنون كند سرافرازیكه سایه بر سرش افكند خسرو غازی
شكوه «10»شهپر شاهین همتش بشكستدل عقاب سپهر از بلند پروازی
چنان بساخت جهان را هوای معدلتش «11»كه از طبیعت اضداد وقت ناسازی
از آن گذشت كه گستاخی كند پس ازینسحریه به پردهدری یا صبا به غمازی) «12» پس از آن عامه «13» افراد برایا و سایر عجزه و «14» رعایا در پیش ایوان از صمیم قلب و جان دست نیاز به دعا برداشته این نغمه میسرائیدند). شعر «15»:
یا رب تو مر این سایه یزدانی رامیدار نگه بهر «16»جهانبانی را
و اندر كنف عاطفت خویشش دار [641]این حامی حوزه مسلمانی را از صیت و صلابت و ترس و سیاست پادشاهانه سیمرغ فتنه در پس كوه قاف اعتكاف عزلت و انزوا اختیار كرد و باز در هواداری «17» كبوتر به پرواز آمده و شیر بسان جغد از معموره عالم رو به خرابه نهاد. (نظم «18»:
آرامیافت در حرم انس وحش و طیرآسوده گشت در كنف «19»عدل انس و جان
گردن فرو گشاد كمر از میان تیغایام برگرفت زه از گردن كمان) «20»
______________________________
(1)- ن: 14
(2)- ب، ن: «الحرام» ندارد
(3)- م: ندارد
(4)- ن: بین الهلالین را ندارد
(5)- ب: نشان
(6)- ن: «سلطنت» ندارد
(7)- ب: ستایش. م: سنا
(8)- ب: مطرنم
(9)- ب، م: نظم
(10)- ب: شكوشه پر
(11)- م: معتدلش
(12)- ن: بین الهلالین را ندارد
(13)- ن: عامه و
(14)- مز: در
(15)- ن: بیت
(16)- ب، ن، م: بحر
(17)- مز: هوادارای
(18)- م: ندارد
(19)- م: در حرم
(20)- ن: بین الهلالین را ندارد
ص: 863
هر ظلم و تعدی كه از ظلمه بر عجزه رسیده بود، حكم به پرسش آن نافذ گشت. رعایا در ظلمات ظلم به سرچشمه حیات رسیدند و خلایق در مهد امن و امان آرمیدند. (شعر «1»:
خدیو جم آیین عالممداربر آراست از عدل و داد آن دیار
سزاوار احسان كسی را كه دیدسر قدر سودش به عرش مجید
بسی گشت پرگار گردون مداركه حق یافت در مركز خود قرار
درم را به دورش عیار دگرزمانش گرفت اعتبار دگر
به دورش گذشت از ستم آسمانزمین خفته در مهد امن و امان
ز بس ایمنی عالم آباد كردكمان را ز بند زه آزاد كرد
به دوران او تیغ مصری علمچو یوسف گرفتار زندان غم
ز بیطعمگی خورده خون مرغ تیرچو سیمرغ در قاف تركش اسیر) «2» بلده فاخره «3» قزوین كه همیشه دار السلطنه آبا و اجداد آن خسرو با تمكین بود، از نزول موكب همایون همچو بهشت برین گشت. الحمد للّه علی افضاله قد رجع الحق علی مكانه. آنگاه خاطر آفتاب تنویر و ضمیر منیر برجیس تأثیر به انتظام احوال طبقات سادات عظام و طوایف قضات اسلام و مشاهیر علمای اعلام «4» و جماهیر شعرای ایام و ارباب فضل و كمال پرداخت. نظم «5»:
شاهی كه بهر زیور دین گوهری چو او «6»ظاهر نگشت در صدف لطف كردگار
بر «7»عكس خاطرش گهر علم را فروغبر قطب همتش فلك شرع را مدار بعد از دو روز كه آن خسرو عالم افروز كوفت راه انداخته، چون فصل خریف و خزان بود، میل سیر خیابان «8» و باغ سعادتآباد فرمود. نظم «9»:
خزان چون درآمد به تاراج باغز باد خزان مرد گلزار باغ
بنفشه قد خویش درهم كشیدز سر تا به رخ نیل ماتم كشید
خزان بس كه بر لاله بیداد كردفكند از سرش افسر و داد كرد
بر افتاد گل از نهال مرادشدش خرمن «10»زندگانی به باد
به فصل چنین شاه اقلیم بخشبه آهنگ آن باغ خود را ندرخش باغی كه به اعتدال هوا و فضای «11» جانفزا «12» و لطافت اشجار و آبهای «13» روان كه «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» «14» كلامی است در ذكر آن، عمارات عالیش چون اطباق افلاك نمایان. نظم «15»:
______________________________
(1)- م: ندارد
(2)- ن: بین الهلالین را ندارد
(3)- ب، م، ن: بلده طاهره فاخره
(4)- ب، م، ن: علام
(5)- ن: بیت. م: ندارد
(6)- نسخهها: جوار
(7)- ب، م، ن: در
(8)- ن: باغ و خیابان
(9)- ن: بیت. م: ندارد
(10)- م: خرمنی زندگانی
(11)- ب: فظای. ن: فزای
(12)- ب: جانفزا صحرا
(13)- م، ن: انهار و انكه
(14)- سوره 48- آیه 18
(15)- ن: بیت. ب: شعر
ص: 864 زلالش آب رو گشته زمین رافكنده بر زمین ماء «1»معین را
نسیمش جعد سنبل شانه كردههوایش اشك شبنم دانه كرده و از نسیم روحبخشش دماغ جان معطر، و از تماشای رنگآمیزی «2» خزانش «3» دیدههای همگنان منور. شعر «4»:
چه «5»باغی كه شد رشك باغ ارمگل آتشینش چراغ درم
چنارش قد افراخته بر زمینزده پنجه در ساق عرش برین
(نهال گلش همچو خوبان شنگ [642]به حنا همه ناخنان كرده رنگ
چو خط بتان سبزهاش دلگشاز سرگشتگانش نسیم صبا) «6» بعد از فراغ از سیر و صحبت همه روزه در دولتخانه مباركه به دیدن امرا و قورچی و لشگر ارادت- كه از اطراف و جوانب سر كرده همه روزه فوج فوج به درگاه عرش اشتباه میآمدند- اوقات مبارك صرف مینمودند.
و هم در آن اوان، مسیب خان تكلو و محمد خان تركمان از جانب طوالش «7» و اردبیل «8» به درگاه عالمپناه آمده به شرف پایبوس اشرف سرافراز گشته مشمول عواطف بیدریغ گشتند.
گفتار در بقیه احوال نواب شاه سلطان محمد و شاهزاده ابو طالب میرزا و امرا «9»
شعر «10»:
(چو خواهد قضا آزمونش كندبه كردار بد رهنمونش كند) «11» چون ظلم و ستم علیقلی خان فیج «12» اغلی و طمعهای «13» كلی وی از مسلمانان از «14» حد گذشت، و وی را چندان سالخوردگی و تجربه در امور ملكی نبود و عاقله و مدبر او كه محمدی ساروسلاق «15» بود او نیز به غایت عاری و بری از همه چیز بود «16»، در آن اوان كه در اصفهان بودند، نیت «17» به تخریب آن بلده فاخره و خانهخرابی مسلمانان و آزار و اهانت سادات «18» و اهل عزت و خاندان قدیم گماشتند ناگاه منهی «19» اقبال ندای خوش ادای «الملك یبقی مع الكفر و لا یبقی مع الظلم» به مسامع ایشان رسانید.
چنانچه سابقا مذكور شد، كه در روز چهارشنبه بیست و ششم شهر شوال سنه مذكوره كه خبر توجه شاهی بدیشان «20» رسید كه از سبزوار گذشتهاند، آتش در كانون دل علیقلی خان افتاده،
______________________________
(1)- ن: ماه
(2)- ب: آمیز. ن: آمیزش
(3)- م، ن: «خزانش» ندارد
(4)- ن: بیت
(5)- ب: چو
(6)- ن: بین الهلالین را ندارد
(7)- ب، م، ن: طالش
(8)- ن: اردهبیل
(9)- ن: امرای نظام
(10)- م: نظم. ن: ندارد
(11)- ن: بین الهلالین را ندارد
(12)- م: قبح
(13)- م: طعمهای
(14)- ن: بینهایت شده
(15)- ن: ییلاق
(16)- م، ن: بود و
(17)- م، ن: «نیت» ندارد
(18)- ب، ن: «سادات» ندارد
(19)- ن: امینی
(20)- ن: برایشان
ص: 865
گردادبار جبین «1» و چهره او را فرو «2» گرفت و از روی اضطرار به منازل سایر اركان دولت تردد نموده رای علیلش «3» بر آن قرار گرفت كه در آمدن «4» شتران از صحرا چون تحت الشعاع و ساعت هابط «5» بود، مقرر داشت كه بعد از خوب شدن ساعت پیشتر از رایات «6» ظفر آیات شاه و شاهزاده را به دار السلطنه قزوین رساند.
اما در آن روز محنت سوز مقرر نمود كه حسین قلی سلطان برادرش با علیقلی سلطان قورغلو كه محل اعتماد و دوشك اغلانی او بود و شاهوردی «7» خلیفه ایناللو «8» پیشتر رفته، علیقلی سلطان در قم یراق ایشان را گرفته در محلی كه بهم رسند خانه كوچها و بعضی احمال و اثقال را «9» در قم و نارین قلعه آنجا گذارند و حسین قلی سلطان با جمعی از ملازمان علیقلی خان به طهران رفته حصار آنجا را محافظت نمایند و «10» شاهوردی «11» خلیفه به قزوین رفته به اتفاق قورخمس سلطان قزوین را حراست نمایند.
امرای مذكوره چون به قم رسیدند، خبر رایات عز و جلال به طهران و ری رسید. حسین قلی سلطان اكثر پرتال خود را انداخته به الموت «12» و آن حوالی كه الكای قدیمی ایشان بود گریخت و شاهوردی «13» خلیفه ایناللو «14» به الكای «15» خود به فراهان «16» رفت و علیقلی سلطان در قم ماند. مقارن این، پروانچه استمالت از جانب نواب كامیاب اشرف اقدس «17» به علیقلی سلطان آمده، قورچی ذو القدر آورد. وی «18» بهر دو جانب عرایض نوشته مترصد وقت بود. پس از خوب شدن [643] ساعت، شاه و شاهزاده «19» با خانان از اصفهان بیرون آمده ابراهیم خان تركمان را به داروغگی و ضبط اصفهان گذاشتند و از راه رباط ترك به دلیجان آمدند.
علیقلی خان با آن «20» همه امید و اعتماد كه «21» بر علیقلی سلطان داشت، استشمام «22» رایحه نقص عهد و خلاف میثاق «23» از اوضاع او نموده، امت بیك كوشك «24» استاجلو را به قم نزد وی فرستاد و پیغامی «25» چند نمود كه ما جماعتی صوفیزاده و «26» ایل و اویماقیم و همه عیال «27» و اطفال همراه داریم و پادشاهی كه باز مرشد و مرشدزاده ماست به ایل «28» و اویماق ما آمده و از واردین
______________________________
(1)- ن: چهره و جبین
(2)- م، ن: «فرو» ندارد
(3)- ب، ن: عالیش. م: بدان
(4)- ب، م، ن: تا آمدن
(5)- مز: ساعتها بد بود. ن: ساعت بد بود
(6)- ن: رایت
(7)- ن: شاهویردی
(8)- ن: اینانلو
(9)- ب، م، ن: «را» ندارد
(10)- ن: «و» ندارد
(11)- ن: شاهویردی
(12)- ب، م، ن: قلعه الموت
(13)- ن: شاهویردی
(14)- ن: اینانلو
(15)- ب، م: به الكه
(16)- به فرمان
(17)- ن: اقدس اعلی
(18)- م، ن: «آورد وی» ندارد. ب: اردوی
(19)- م، ن: شاهزادها
(20)- ن: این
(21)- مز، م: «گه» ندارد
(22)- م: اشتمام
(23)- ن: «میثاق» ندارد. م: مشتاق
(24)- ن: كوشك اغلی
(25)- ب، م، ن: پیغام
(26)- م، ن: «و» ندارد
(27)- مز، م: اعیال
(28)- مز، ب، م: با ایل
ص: 866
چنین «1» معلوم میشود كه مرشد قلی خان كه «2» وكیل و ریشسفید و از «3» اویماق استاجلو است «4» اراده وفاق و یگانگی «5» دارد كه جمیع «6» لشگر ظفر اثر قزلباش جمعیت كرده به صلح «7» و صلاح مهمات ممالك «8» را پیش برده رفع تعصب اویماقی و نزاع «9» با لكلیه برطرف نمایند و در ملازمت كامیاب ظل اللّه كه اكنون ارشاد بدان حضرت رسیده، «10» نواب مالك رفاب شاه سلطان محمد نیز در كل ارشاد و سلطنت را بوی سپردند و ما نیز «11» تابع گشته میرویم و معامله اینچنین قرار گرفته. اولی آن مینماید كه او «12» نامردی و بیحقیقتی نكرده در قم را نهبندد «13» و به حضور آید كه ما «14» كوچ اردوی معلی را در قم جا كرده، شاه و شاهزادهها «15» را برداشته به اتفاق به ملازمت اشرف رویم تا بهرچه رای عالمآرای پادشاهی تقاضا نماید عمل نمائیم و جمعی كثیر از صوفیان و معتبران ذو القدر به مشار الیه چیزها «16» نوشتند (و نصایح پیغام دادند) «17» مضمون آنكه « [ایگید] اولور، آدی قالور». هرچند امت بیك كوشك خواست كه خاطرنشان آن بیحقیقت نماید قبول نكرد «18». وی مأیوس «19» مراجعت نموده «20» نزد علیقلی خان رفت و شرح حال باز نمود. اردوی ایشان از رودخانه قم كوچ كرده به جانب آوه رفتند و «21» علیقلی خان و میرزا محمد وزیر «22» و اكثر امرا به قصد زیارت به آستانه مقدسه منوره معصومه علیها «23» الصلوة و السلم و التحیه آمدند كه شاید وی شرمی «24» نموده ایشان را ملاقات نماید فایده نكرد و مع هذا انار و خربزه طلب كردند بجهت ایشان نفرستادند. آنست كه كفران نعمت و حقوق و شكستن سوگند و عهد و پیمان ثمره خوب ندارد و بیشتر از دو ماه زندگانی نخواهد كرد.
امرا بعد از زیارت به اردو رفته، از آنجا به ساوه رفتند. رای اسمعیل قلیخان شاملو بدین «25» قرار گرفت كه چون برادرانش در همدانند، اردو را به همدان برده سرحدیست «26»، پناهها و محكمها دارد، زود زود لشگر را بر آنجا «27» ظفری نیست، اما علیقلی خان تركمان، اینكه «28» چون بدو رسیده بود كه مرشد قلی خان در مقام وفاق است و گفته كه اختیار «29» از خانان است بهر نوع كه صلاح دولت
______________________________
(1)- ن: اینچنین
(2)- ن: «كه» ندارد
(3)- ب، م: «و از» ندارد
(4)- ن: «است» ندارد
(5)- م، ن: بیگانگی
(6)- ب، م، ن: جمعی
(7)- ب، م، ن: و صلح
(8)- ن: ملك
(9)- ن: «و نزاع» ندارد
(10)- ب، ن: رسیده و
(11)- ن: «نیز» ندارد
(12)- م، ن: «او» ندارد
(13)- ن: ببند
(14)- مز، ب: با
(15)- ن: شاهزاده
(16)- ب: خبرها
(17)- ن: بین الهلالین را ندارد
(18)- ب: نكرد و
(19)- ب، م: مایوس گشت. ن: گشته
(20)- ب: نمود
(21)- ب، ن: «و» ندارد
(22)- ن: «وزیر» ندارد
(23)- ن: علیه
(24)- ن: سیری
(25)- ب، م، ن: برین
(26)- ن: سرحدی است محكم
(27)- ن: بدانجا
(28)- ن: «اینكه» ندارد
(29)- ن: اختیار با خان است
ص: 867
باشد به عمل آوردند «1» كه من نیز تابع ایشانم، و بعد اینكه پیاده در جلو نواب كامیاب اشرف تردد نمایم «2» منصبی «3» دیگر نمیخواهم، وی از این سخنان فریب خورده از ساوه كوچ كرده متوجه قزوین شد. لشگر پراكنده چون وضع را مشاهده كردند، اكثر تا رفتن به قزوین پیشتر فرار نموده به عنوانی خود را [644] به شهر انداختند. چون اردوی ایشان به گلو سجرد رسید «4» و هیچكس بر سر ایشان نماند حیران ماندند. بیت:
چون تیره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نیاید بكار مرشد قلی خان از شهر، سیادت و نقابت «5» پناه مجتهد الزمانی، میرسید حسین را به جهت ایقاع عهد و ایمان «6» نزد ایشان فرستاد. آن جماعت را آنقدر حیرت دست داده بود كه نمیدانستند چه كنند.
در آن «7» اثناء، باران عظیم بارید كه از آن باران نیز بسیار آزار «8» یافتند و شتران و «9» اردو و پرتال ایشان در آن صحرا در میانه گل ماند. اردویی «10» كه قرب ده دوازده هزار آدم دروی از سوار و پیاده و قلغچی بود، بسان «11» بساط شطرنج فی الفور در نوردیده شد «12». امرا چون دیدند كه كسی بر سر ایشان نماند، نواب شاه سلطان محمد را با سایر شاهزادهها «13» و [خرد] و كلان سوار كرده با معدودی چند از آب باران تر شده و به گل فرو رفته، آخر روز ... «14» ششم شهر ذی حجه سنه مذكوره یكسر «15» به شهر داخل شدند. نواب شاه و شاهزادهها «16» به دولتخانه همایون نزد نواب كامیاب مالك رقاب رفته، خانان و وزرا متوسل «17» به قورخمس سلطان شاملو گشتند و به منزل او رفته او را شفیع گردانیدند و در آن شب او را «18» نزد مرشد قلی خان فرستادند. شفیع مذكور بادی «19» و ساعی قتل ایشان شده «20» با آنكه خان را تأملی بوده «21»، در آن شب مقرر گشت كه (مهمان قورخمس سلطان باشند و صباح به ایوان چهل ستون حاضر شوند. قورخمس سلطان به فرموده عمل كرده، صباح روز .... «22» هفتم شهر مذكور) «23» علیقلی خان فیج اغلی كه خان زمان بود با «24» اسمعیل قلی خان شاملو و محمدی بیك ساروسلاخ «25» و رضا قلی بیك ایشك آقاسیباشی شاملو «26» كه در آن حسن و جمال بوده «27»، شاهوردی «28»
______________________________
(1)- ب، ن: آورند
(2)- ب، م، ن: نمایند
(3)- ن: منصب
(4)- مز، ب: «رسید» ندارد
(5)- ب، م، ن: نقابت نپاهی مشهد الزمانی
(6)- م، ن: پیمان
(7)- مز، ب، م: «آن» ندارد
(8)- ن: آزار بسیاری
(9)- ن: «و» ندارد
(10)- ب، م، ن: اردوی
(11)- مز: بساط
(12)- ن: درنوردید
(13)- ب، م: شاهزاده خورد و كلان. ن: شاهزادگان خورد و كلان
(14)- نسخهها ندارد
(15)- ب، م، ن: با كثیری
(16)- ب، م، ن: شاهزاده
(17)- ن: متوصل
(18)- م، ن: «او را» ندارد
(19)- ب، م، ن: مبادی
(20)- ب، م، ن: شدند
(21)- ب، م، ن: بود
(22)- نسخهها ندارد
(23)- ن: بین الهلالین را ندارد
(24)- ن: «با» ندارد
(25)- ن: سیلاخ
(26)- ب، ن: «شاملو» ندارد
(27)- ب، م، ن: بود
(28)- ب، ن: و شاهویردی
ص: 868
خلیفه اینانلو «1» و احمد بیك آسایشاغلی استاجلو، این شش نفر را برداشته بر سر حوض پایین «2» ایوان چهل ستون حاضر گردانیده «3» شاه والاگهر بر ایوان برآمده، حكم به قتل این جماعت «4» فرمود و بر زبان «5» مبارك جاری گردانید كه اینها خونی برادر منند «6» و قورچی و قلغچی شروع در قتل این شش كس نموده، به ضرب شمشیر و خنجر ایشان را در میان گل پاره پاره كردند و این نتیجه آن بود كه در حق شاهزاده سعید شهید «7» سلطان حمزه میرزا انار اللّه برهانه به عمل آورده بودند سال را تمام نكردند. شعر «8»:
هر آن شر كه آید ز نوع بشرز كفران نعمت نباشد بتر
به كفران نعمت دلیری مكنكه بینی مضرت ز چرخ كهن ریسمان در پای ایشان بسته كشان كشان بیرون برده هر كدام را در گوشهای دفن كردند. نظم «9»:
نوشت نامه تقدیر بر جریده دهر «10»خطی كه فاعتبروا منه یا اولوا الابصار و وزرا و عمال «11» و تاجیكان را بالتمام گیرانیده جریمه فراخور حال «12» هر كس مقرر كردند، هفت هزار تومان ترجمان میرزا لطف اللّه- كه چهار سال وزارت نواب شاهزاده غفرانپناه نموده بود- مقرر داشتند و پنجهزار تومان «13» از میرزا محمد وزیر «14»- كه بعضی ایام مستوفی الممالك بود و اندك زمانی «15» وزارت دیوان اعلی كرده بود- و از سایر تاجیكان همچنان و «16» تحصیلداران «17» [645] و براتداران تعیین كردند و از اتراك، اسلمس خان ذو القدر مهردار و ادهم خان تركمان نیز ترجمان مبلغی حواله كرده گرفتند. جمعی از غازیان كه از سفر خراسان در ركاب ظفر انتساب همراه آمده بودند و قبل از آن خدمات رسانیده یساق كشیده بودند، ایشان را به انعامات «18» وافر و اكرامات فاخر سرافراز گردانید و استیفای دیوان اعلی به دستوری كه در خراسان به خواجه شكر اللّه اصفهانی متعلق میبود به وی قرار گرفت.
مقارن این ایام، ولیخان «19» سلطان از كاشان و علیقلی سلطان از قم از راه گوك داغ به شهریار رفته از آنجا به دار السلطنه داخل شده به شرف پایبوس اشرف سرافراز شدند «20» و هم در چهاردهم شهر ذی حجه «21» حجه مذكوره، امرای فارس، سیما مهدیقلی خان به رفاقت یوسف خان
______________________________
(1)- ن: ایناللو
(2)- ن: پای
(3)- ن: گردانیده
(4)- ن: آن جماعت
(5)- ن: بزبان
(6)- مز: برادرمند
(7)- ن: «شهید» ندارد
(8)- م: نظم. ن: بیت
(9)- م، ن: ندارد
(10)- ن: هر كس كه فاعتبرو یا اولو الابصار
(11)- م: اعمال. ن: عمال تاجیكان
(12)- م، ن: «حال» ندارد
(13)- ن: تومان كه
(14)- ن: وزیر طلب نمایند
(15)- م، ن: زمان
(16)- ن: «و» ندارد
(17)- ن: تحصیلداران تعیین فرمودند
(18)- م: نعمات
(19)- مز، ب م: ولیجان
(20)- م، ن: شد
(21)- م، ن: حجه مذكور. ب: مذكور
ص: 869
افشار ولد قورچیباشی سابق، و میرزا عبد اللّه ولد غفران «1» پناه میرزا سلمان به پایبوس «2» اشرف سرافراز گشتند.
چون قرب چهل پنجاه روز شاه بزرگ و شاهزادهها «3» در دولتخانه مباركه در خدمت بندگان اشرف بسر بردند، مرشد قلیخان را به خاطر رسید كه از بودن ایشان در اندرون مبادا لشگر قزلباش را چیزها به خاطر رسد، پس بهتر آنست كه ایشان را به قلعه باید فرستاد كه خاطر از ممر ایشان جمع گردد. شاه بزرگ را با شاهزاده سلطانعلی میرزا و پسرش شاهزاده ابو طالب میرزا و اسمعیل میرزا و سلطان حیدر میرزا- پسران جنتمكان سلطان حمزه میرزا- مصحوب مهدیقلی خان و پیر غیب خان استاجلو در روز چهارشنبه پانزدهم شهر محرم الحرام «4» سنه (ست و تسعین و تسعمائه) «5» به قلعه الموت كه شاهزاده طهماسب میرزا در آن محبوس بود فرستاد. امرای مذكور شاهزادهها را برده، به محمد سلطان چاوشلو پسرعم مرشد «6» قلی خان كه كوتوال قلعه بود سپرده مراجعت نمودند.
و هم در این ایام بواسطه آنكه محمد خان تركمان و خلف او ولیخان «7» سلطان را فتنه قزلباش میدانستند، الكای هبلرود «8» و هزار جریب را بدیشان عنایت فرموده، مقرر شد كه بعضی محال از مازندران نیز به تیول «9» ایشان باشد و «10» پدر و پسر را به حكم از شهر بیرون كرده روانه آن صوب گردانیدند. و هم در آن اوان منصب عظیم الشأن «11» صدارت را به دستور به نواب اسلام «12» پناه میر ابو الولی «13» انجو عنایت فرمودند و اعزاز «14» و احترام بیشتری وی را كرده، زمام اختیار «15» و اقتدار «16» مهام «17» شرع و اوقاف و سیورغالات «18» را به قبضه شرع مدار «19» وی نهادند كه مختار باشد و بهر «20» چه رای صوابنمای او باشد بیعرض به عمل آورد «21» و خلاع فاخره مرحمت كردند و مواجب به دستور صدور سابق پانصد تومان رقم عنایت نمودند و وزارت دیوان اعلی را «22» به میرزا شاهولی «23» كه نبیره مرحومی میرزا عطاء اللّه اصفهانی بود «24» و سبق خدمت بواسطه پدرش مرحوم میرزا احمد و خود به مرشد قلی خان داشت، و از حال فرخنده مالش لوامع اشراقات «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی» «25» تابان و از ناصیه امانی و آمالش اشعه قبول «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» «26» درخشان بود عنایت «27» [646] كردند.
______________________________
(1)- ن: «غفرانپناه» ندارد
(2)- مز: «بوس» ندارد
(3)- ن: شاهزاده
(4)- ن: «الحرام» ندارد
(5)- ن: بین الهلالین 996
(6)- م: میرسید
(7)- ب، ن: ولیجان
(8)- ب: هبلرو را. م: حبلرو را. ن: حدود
(9)- ب: طویل
(10)- م، ن: «و» ندارد
(11)- م: ایشان
(12)- ب، م: صدارت
(13)- ن: به دستور به میر ابو الولی
(14)- ن: به اعزاز
(15)- م، ن: اعتبار
(16)- ب: و اعتبار
(17)- مز، ب: مهمام
(18)- م، ن: سیور غال
(19)- ن: و مدار
(20)- م، ن: هرچه
(21)- م، ن: آورده
(22)- ن: «را» ندارد
(23)- م: شاه ولی
(24)- ب، م: بوده
(25)- سوره 21 آیه 101
(26)- سوره 59 آیات 10 و 11
(27)- ن: عنایت نموده شفقت كردند
ص: 870